امام جمعه به همراه فرمانده سپاه شهرستان کردکوی بمناسبت گرامیداشت روز شهید با خانواده دانش آموز شهید حسنعلی فرصاد خراسانی دیدار و گفتگو کردند.
به گزارش گلستان ما به نقل از رادکانا؛ حجت الاسلام موسی شاعری امام جمعه شهرستان کردکوی به همراه سرهنگ حسن محبوبیان فرمانده سپاه شهرستان کردکوی بمناسبت گرامیداشت روز شهید با خانواده دانش آموز شهید حسنعلی فرصاد خراسانی دیدار و گفتگو کردند.
گفتی است: حسنعلی فرصاد خراسانی فرزند براتعلی متولد ۸/۳/۱۳۵۱، در خانواده مذهبی در کردکوی چشم به جهان گشود.
دوره ابتدایی را در دبستان نظامی کردکوی و دوره راهنمایی را در مدرسه آیت الله کاشانی گذراند. سپس وارد دبیرستان امام جعفر صادق (ع) شد.
او شخصی بسیار اجتماعی بود. دوستان زیادی داشت و اصولاً اهل رفت و آمد با دوستانش بود و بسیار مهمان نواز بود.
از نظر مذهبی، بسیار ممتاز بود و قبل از این که به سن تکلیف برسد، نماز خواندن را شروع کرد و همیشه نمازهایش را به جماعت میخواند و همچنین به پدر و مادرش اصرار میکرد نمازهایشان را به جماعت در مسجد بخوانند.
او از همان ابتدای کودکی، عضو فعال پایگاه امام جعفر صادق (ع) شهرستان کردکوی بود. همیشه در گروه سرود عضویت فعال داشت و در مسابقات سرود پایگاه های شهرستان شرکت میکرد و به عنوان تک خوان گروه، مقامهای زیادی کسب میکرد.
همچنین در آن ایام، گاهی از جاهای مختلف نگهبانی میداد و خود را با کارهای فرهنگی و هنری سرگرم میکرد. اهل مطالعه کتاب و مخصوصاً قرآن بود و در کلاسهای قرآن پایگاه و مسجد شرکت داشت.
همچنین در کلاسهای عقیدتی پایگاه خود، حضور مستمر داشت. علاقه زیادی هم به شعر داشت و دوست شاعرش، محمد حسین شاعری، در علاقهمند شدن او به شعر، تأثیر زیادی داشت.
به گفته خانواده و اطرافیان وی، به محرومان و مستمندان توجه ویژه ای داشت و همیشه از آنان دستگیری میکرد و هیچ گاه نمیگذاشت حقوق آنان پایمال شود. او با افراد زیادی در شهر دوست بود. همچنین با بسیاری از افراد که سنشان از او بالاتر بود، ارتباط داشت.
همچنین با شهردار و سایر مسئولین آن زمان با توجه به سن کمش، تعامل خوبی داشت. رفتارهایی داشت که او را بالاتر از سنش نشان میداد. همچنین نسبت به کودکان بسیار مهربان بود. به خصوص برادر کوچکش حسین را خیلی دوست داشت.
دوچرخه کوچکی داشت و گاهی بچهها را با آن سواری میداد و آنها را جابجا میکرد تا کمک حال دیگران شود. به بحث حجاب و شرم و حیا اهمیت ویژه ای میداد و آن را به خانواده خود سفارش میکرد. همچنین به احکام اسلام مسلط بود و با تمام جزئیات، آنان را اجرا میکرد.
اصولاً به جز فعالیتهای ورزشی و فرهنگی و مراسمها، سرگرمی دیگری نداشت. همچنین فردی نبود که به جزئیات زندگی دل ببندد و توجه کند. همیشه با توجه به اصول اصلی رفتار میکرد و سعی میکرد نگذارد که امور دنیایی، او را از هدفش دور سازد.
به حضرت امام خمینی(ره) علاقه فراوانی داشت و جمله های ایشان را با دقت در گوشه و کنار کتابها و دفترهایش یادداشت میکرد و سعی میکرد به آن عمل کند.
از نظر درسی، فرد باهوشی بود و مطلب را حین درس دادن معلم متوجه میشد و عموماً معلمان از او راضی بودند. دوست داشت در آینده پزشک شود تا از این طریق، به مردم کشورش خدمت کند. دورهی هلال احمر دیده بود و آشنا به کمکهای اولیه و کارهای امدادی بود.
از اواخر دورهی راهنمایی، به خودش آمد و کم کم هوای جبهه و جنگ در سرش افتاد. روزها به آن فکر میکرد و مدتها در فکر آن بود که چگونه رضایت پدرش را به دست آورد. پدرش نیز در ابتدا دلش راضی نمیشد که فرزندش را به جبههها بفرستد.
او بارها از پدرش درخواست کرد که راضی به رفتنش شود. اما پدرش رضایت نمیداد و او هم روی حرف پدر و مادرش، حرفی نمیزد. اما منتظر ماند. منتظر ماند تا اینکه به سن تکلیف رسید و خود را آماده رفتن کرد. نزد پدرش رفت و با او صحبت کرد.
برای او از قرآن و احادیث پیامبر(ص) و ائمه (علیهم السلام) مصداقهای فراوانی آورد و به او گفت: «من به سن تکلیف رسیدهام و مسئولیت من از دوش تو برداشته شده است. از تو اجازه میخواهم که رضایت دهی عازم جبهه شوم.» پدرش هم در نهایت هنگامی که دید او واقعاً شیفته جبهه و جنگ و کمک به هم نوعانش و دفاع از دین و ناموسش است، با رفتن او موافقت کرد.
سرانجام در خرداد سال ۱۳۶۶، آماده اعزام شد و خود را آماده شهادت کرد. او به جبهه منطقه فاو اعزام شد. در طی آن مدت، در جاهایی حضور مییافت که کمتر کسی جرئت حضور در آن مکانها را داشت.
با وجود تذکر های فرمانده اش در خصوص خطرناک بودن منطقه، همیشه به نقاط جلوتر میرفت. طی مدت ۲۰ روزی که در جبهه بود، تعدادی نامه نوشت و در آن سلامتی خود را خبر داد و از خانوادهاش خواست نگرانش نباشند و از برادر کوچکش نگهداری کنند. البته نامههایی هم خانواده برای او فرستادند که به دستش نرسید.
در یکی از نامههایش تعریف کرد که خمپاره ای به سنگرشان اصابت نمود که خوشبختانه خودشان در آن سنگر حضور نداشتند.
پس از ۲۰ روز از زمان اعزام به جبهه یعنی اوایل تیرماه ۱۳۶۶، در منطقهی فاو، به سنگرشان خمپاره ای اصابت نمود و او و دو تن از همرزمانش که در آن سنگر حضور داشتند، به فیض شهادت نایل شدند.
۱۰ روز پس از شهادت او، کم کم خبر را به خانواده او اطلاع دادند. بعد از آن ۱۰ روز، پیکرش را به سپاه کردکوی آوردند و آن را تشییع کردند. در مراسم تشییع او، افراد بسیاری حضور داشتند و جالب اینجا بود که شهردار وقت، بیشتر از همه گریه میکرد. چرا که شهید حسنعلی فرصاد، چند بار برای مستمندان و محرومان واسطه شد و مشکلشان را از طریق شهردار حل نمود.
سرانجام آن شهید در مزار شهدای کردکوی، به خواب ابدی فرو رفت و آرام گرفت.
فرازی از وصیت نامه شهید بزرگوار:
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون (قرآن کریم)
و گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند بلکه آنان زندهاند و نزد خدا روزی میخورند.
اوصیکم به تقوالله و نظم امرکم (حضرت علی (ع))
سفارش میکنم شما را به تقوا و نظم در کارهایتان.
خوشا دردی که درمانش حسین است خوشا جانی که جانانش حسین است
با درود فراوان به یگانه منجی عالم بشریت و نائب بر حقش امام امت و امت امام و با درود و سلام به تمامی شهیدان اسلام و با سلام و درود به مجروحین و معلولین و مصدومین جنگی ایران و با سلام به خانواده های شهدای انقلاب اسلامی و با درود به خانواده عزیزم. انشاءالله که حال همگی شما خوب باشد و هیچگونه کسالتی نداشته باشید.
امیدوارم که در کارهایتان همیشه پیروز باشید. از تمامی امت شهید پرور ضمن عرض سلام میخواهم که جبههها را خالی نکنند و امام و امید امام را یاری کنند و از امت حزب الله میخواهم که در تمام جاها نگذارند دشمنان داخلی و خارجی به کشور ما نفوذ کنند و دست ابر قدرتها را از جامعه ما جدا کنند سفارش میکنم به شما امت حزب الله تقوی را پیشه کنید زیرا قرآن مجید در مورد تقوی سفارش زیادی کرده است.
دنیا اگر از یزید لبریز شود ما پشت به سالار شهیدان نکنیم / سلام ای مادرم ای نازنینم دگر شاید تو را هرگز نبینم
شهادت مایهام آن شیر پاکت شهادت نام حرف آخرینم / در این سنگر که تنگ است و نمور است حرامی سکمان را در کمینم
حلالم کن حلال از هرچه کردم حرامم باد اگر جز حق گزینم
ای پدر بزرگوارم از تو متشکرم که مرا خوب تربیت کردی تا یک بسیجی جان بر کف شوم ای پدرم اگر من شهید شدم مرا حلال کنید و ای خواهران گرامیم شما باید همچون زینب وار زندگی کنید و حجاب خود را حفظ کنید و ای مادرم میدانم که ناراحت هستی ولی از شما میخواهم در مجلس من گریه نکنید که منافقان از گریه تو سود میبرند. مادرم حجاب تو پاینده و نگهدارنده خون من است از شما خواهران و برادر و پدر و مادرم میخواهم که صبر پیشه کنید. اگر جنازه من آمد جای دفن را به شما میسپارم. هر جا که میخواهید دفنم کنید و اگر جنازه نیامد ناراحت نباشید. زیرا همچون من افراد دیگری هستند. مادرم و پدرم میدانم شما در بزرگ کردنم زحمت زیادی کشیدید از تمام وجودم از شما عذر میخواهم و شما ای برادر گرامی میخواهم راه تمامی شهدا را ادامه دهی و همیشه در مساجد شرکت کنی و خواهرانم حجاب خود را حفظ کنید ای خواهرانم :
بعد از حسین زینب او شد دلیر راه حسین راه شهید را ادامه دهد خواهر شهید
و شما ای دوستان و آشنایان میخواهم که در مساجد و در تمام جاها در دعای کمیل، در نماز جمعه و در دعای توسل شرکت کنید و از شما میخواهم مرا حلال کنید. اگر بدی از من دیدهاید مرا مورد عفو قرار دهید و در پایان از همه شما میخواهم که مرا حلال کنید و مورد عفو قرار دهید دیگر عرضی ندارم جز سلامتی شما.
انتهاي پيام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد