1396-11-21 16:41
1833
0
50360
خاطرات آن مرد بزرگ (4)

حال و روز خانواده شاه در روز 22 بهمن 57 / ماجرای روابط خوب سولیوان با دولت موقت

فرح که از راهرو می گذشت تصور کرده بود حادثه ای به نفع آنها در ایران رخ داده است ، اما رنگ از روی بقیه پریده بود . از ان لحظه به بعد دیگر هیچ چیز نمی توانست اعصاب آن جمع را آرام نگه دارد .

به گزارش گلستان ما ؛ ... روز بیست و دوم بهمن رادیو ساترلایت زنیط شاه که همیشه آن را همراه داشت و روی طول موج رادیو ایران ثابت شده بود جمله "این صدای انقلاب ایران است" را پخش کرد و بدین وسیله آشکار شد که دولت بختیار و رژیم شاه یکجا سقوط کرده اند و آنها دیگر خانواده سلطنتی سابق به حساب می آیند .

فرح که از راهرو می گذشت تصور کرده بود حادثه ای به نفع آنها در ایران رخ داده است ، اما رنگ از روی بقیه پریده بود . از ان لحظه به بعد دیگر هیچ چیز نمی توانست اعصاب آن جمع را آرام نگه دارد . واقعیت مانند ضربه سنگینی فرود امده بود .

ملک حسن این بداقبالی را داشت که می باید آخرین میزبان "محموله ای" شود که سولیوان کمتر از یک ماه پیش خبر ارسالش از تهران ، با شادمانی ، به سایرونس ونس وزیر خارجه مخابره کرده بود .

شاه حالا توپی بود که در بغل ملک حسن پرتاب شده بود و او می کوشید با کمک پارک سفیر آمریکا در مغرب و ژنرال ورنون والترز این توپ را به بغل آمریکا بیندازد .

اما در واشنگتن ، گزارشی ابتدا روی میز سایرونس ونس وزیر خارجه و سپس در دفتر بیضی قرار داشت که ویلیام سولیوان از تهران فرستاده بود که از روابط خوب خود با دولت موقت می گفت و در پایان ضمن مخالفت جدی با سفر شاه به آمریکا تاکید می کرد که اگر شاه به امریکا برود باید برای او و اعضای سفارت آمریکا تابوت های چوب صندل فرستاده شود .

... وقتی شاه و خانواده اش ، با اشرف و اردشیر زاهدی در سر میز ناهار جمع شده بودند با وجود ممانعت فرح از بحث های خشن در حضور بچه ها سخنی جز احتمال اعدام ها نبود .

بچه ها نگران همبازیها و دوستان خود بودند که می دانستند از ایران خارج نشده اند . زاهدی به سرنوشت داریوش همایون شوهر خواهرش فکر می کرد که شاه تا آخرین لحظه حاضر نشده بود دستور دهد که او را از زندان بیرون بیندازند .

فرح به رضا قطبی و فریدون جوادی می اندیشید که در تهران بودند . اشرف هم از شهریار پسر کوچکش حرف می زد که قصد قهرمانی داشت و در بین تفنگداران دریایی جنوب مانده بود...

... پنج سال پیش ملک حسن توسط احمد علی بهرامی دو توصیه برای شاه فرستاده بود . اول اینکه شاه چرا در ایران ولیعهد خود را به تحصیل نظامی نمی گمارد تا در میان افسرانی بزرگ شود که بعدا قرار است بر آنها فرمادهی کند ( این زمانی بود که شاه فرزندش را برای دوره خلبانی به تگزاس فرستاده بود).

ملک حسن پیشنهاد کرده بود ولیعهد در پایگاهی دور از تهران مثلا تبریز باشد . شاه به این پیشنهاد خندیده بود که مگر من ناصر الدین شاه هستم و مگر من خودم درسوییس درس نخوانده ام .

پیشنهاد دوم ملک حسن این بود که شاه گهگاهی در تلویزیون با لباس خانه و مثل مردم عادی دیده شود .

ملک حسن خود در حالیکه از رهبران شیک پوش جهان است و مدسازان معروف فرانسوی برایش لباس می دوزند ، مدام در لباس های محلی مراکش با فینه و لباده ظاهر می شود و در مساجد نماز می خواند .

شاه به این پیشنهاد هم قاه قاه خندیده بود" یعنی من با پیژاما در تلویزیون "؟! و این موضوع را به عنوان لطیفه ای که نشانه عقب افتادگی عربهاست نقل می کرد .

ادامه دارد ...

منبع : کتاب 275 روز بازرگان نوشته مسعود بهنود

انتهای پیام /

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.