پدر شهید نقل میکند: «یک روز متوجه شدم شهید عبدالزمان از کسی پول نمیگیرد. پدر خندید و گفت: این جوری که باید صلواتی کار کنیم. ایشان آنقدر بخشش داشت که به منافع خود فکر نمیکرد.»
مادر شهید خواب میبیند روبروی منزل تکدرخت سروی کاشته شده اما با وزش یک باد تند درخت شکسته میشود و بهجای آن چندین درخت رویید.
همسر شهید فرامرزی نقل میکند: «من با اینکه میدانستم همسرم به دلیل مجروحیت چند سال بیشتر زنده نمیماند، ولی با اصرار خودم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم زیرا معتقد بودم برای سعادت ابدی باید از دنیا و تعلقات آن گذر کرد.»
شهید محمدعلی خالقنیا رو به همسرش کرد و گفت: میخواهم به جبهه بروم. نمیتوانم بی خیال باشم. هنوز کارهای ناتمامی مانده است که باید انجام دهم.
مادر شهید قربانعلی ساوری نقل میکند: قربانعلی، یک روز قبل از اعزام به خانه همسایه رفت و مقداری آب نوشید و گفت: یا حسین شهید، حسین جان فردا برای زیارت تو عارم جبههها هستم و اطمینان دارم که دیگر آب روستای بالاجاده را نخواهم خورد.
شهید «براتعلی رجبی» در فرازی از وصیتنامهاش مینویسد: «فرزندانتان را چنان تربیت کنید که ادامهدهنده خط سرخ شهادت باشند.»
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.