هرچه اقوام به «شهیده بتول نوعیباهوش» اصرار داشتند که چند روز دیگر پیش آنها بمانند او قبول نکرد و بلافاصله عازم گرگان شد.
به گزارش گلستان ما؛ «شهید بتول نوعی باهوش»، یکم فروردین 1319، در شهرستان سبزوار به دنیا آمد، پدرش «محمدرحیم»، و مادرش «گوهر»، نام داشت.
تا پایان دوره راهنمایی درس خواند، خانهدار بود. ازدواج کرد و صاحب سه پسر و چهار دختر شد، ششم مهر 1360، در خیابان خمینی (نعلبندان) گرگان توسط گروهای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سینه، شهید شد، مزارش در گلزار شهدای امامزاده عبداله شهرستان گرگان واقع است.
«شهیده بتول نوعی باهوش»، فرزند چهارم خانواده بود، خانواده او از نظر مالی متوسط بودند و در وضعیت نسبتا خوبی قرار داشتند، آنها از نظر فرهنگی پذیرای فرهنگ اسلام و آیین قرآن بودند و در زندگی روزمره خود آن را به کار میگرفتند و از امدادهای غیبی آن مدد میجستند، شهید در چنین خانوادهای رشد یافت و بالید.
او از همان اوایل کودکی با دیدن به نماز ایستادن پدر و مادر نماز خواندن را شروع کرد و در ماههای مبارک رمضان روزه میگرفت، در مراسم عزاداری ائمه خصوصا حضرت ابا عبدالله الحسین، شرکت میکرد و از نزدیک با واژههای ایثار آزادگی و گذشت آشنا میشد، آنها را در ذهن خود جستجو میکرد.
در سن 6 سالگی وارد دبستان شد، او این دوران را با موفقیت سپری میکرد اما با اتمام آن تحصیل را رها کرد و به کار خیاطی میپرداخت، او در این کار موفق شد تا جایی که توانست برای خود درآمدی را تامین کند، در سن 19 سالگی با مردی که از نظر مادی هیچ نداشت ازدواج کرد و آن دو زندگی تازهای را در کنار هم آغاز کردند.
در سال اول برای بهتر شدن امور مالی و پیدا کردن شغل به روستای «بیدخور» از توابع شهرستان سبزوار که آقای «نوروز بیدخوری» همسر شهید اصالتا اهل آن روستا بود رفتند اما بدون هیچ نتیجهای بازگشتند، در این زمان خداوند به آنها فرزندی عطا کرد و نام او را «ناهید» نهادند.
خانواده آنها اکنون بزرگتر شده بود و آقای بیدخوری در پی کار مناسب همراه با همسر و جمعی از اقوام به گرگان عزیمت کرد، او در کارخانه پنبه گرگان کاری پیدا کرد و مشغول به کار شد، بعد از مدتی وضع مالی آنها کم کم رو به بهبود اما ناگهان اتفاق نامترقبهای این آرامش را به هم زد، همسر شهیده با امضا کردن برگهای که حکم اخراج آن را در پی داشت و به علت بیسوادی و سادگی نمیدانست که این برگه حکم اخراج او از کارخانه است.
او با ناامیدی با سرمایهای که از کارخانه فراهم کرده بود مغازهای در خیابان شهدا باز کرد و شروع به کسب و کار در آنجا کرد، سال 1342، فرزند دیگر آنها به نام جعفر به دنیا آمد و در سالهای 1345 جمشید، 1347 معصومه 1353 علیرضا و سال 1357 فهیمه و فاطمه که دوقلو بودند به دنیا آمدند.
کم کم مبارزات مردم شکل گرفت به علت ظلم و ستم و جور رژیم و بیگانهپرسی و فساد و بیبندباری انقلابی بزرگ در داخل کشور شکل گرفت و مردم با ایمان به خدا و رهبری حضرت امام خمینی خواستار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود.
در این راه همانند سید و سالار خود امام حسین (ع) جان خود را فدا کرد، شهیده بتول نوعی باهوش و همسرش همگام با دیگر آحاد جامعه در تظاهراتها شرکت میکرد و انزجار خود را نسبت به این حکومت بیان میداشت تا اینکه در بهمن 1357، انقلاب اسلامی ایران رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید و مردم ایران از حکومت فاسد پهلوی رها شدند.
اما هنوز اوضاع مملکت به علت نوپایی حکومت همچنان ناآرام بود در بیرون کشورهای بیگانه و در داخل کشور گروهکهای منافقین شروع به اختلال در امنیت اغتشاش بین مردم کردند. آنها به پیرو جوان رحم نمیکردند و درصدد رسیدن به این حکومت بیان میداشت تا اینکه در بهمن 1357، انقلاب اسلامی ایران رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید و مردم ایران از حکومت فاسد پهلوی رها شدند.
«شهیده بتول نوعیباهوش» برای رسیدن به آن دست به انجام هر کاری از جمله بیگناهی که مظلومانه برای رفع حاجت خود به خیابان میآید میزدند و بدون اطلاع و گناهی به شهادت میرساندند، یکی از همین شهدا «شهیده بتول نوعی باهوش»، بود. او برای خرید عروسی خواهرزاده خود که در همان روز کنار او شهید شد به خیابان رفت و هدف ترور این گروهک ها قرار گرفت.
فرزند شهیده خانم بیدخوری میگوید: برادرم از بیماری چشم رنج میبرد و مادرم برای مداوا او را به تهران برد و این چند روز را در منزل یکی از اقوام گذراند بعد از معالجه برادرم مادرم دیگر در تهران نماند و هرچه اقوام به او اصرار داشتند که چند روز دیگر پیش آنها بمانند او قبول نکرد و بلافاصله عازم گرگان شد.
او با پای خود سوی سرنوشتش شتافت، عقد دختر خالهام بود، مادرم قبول کرد تا با آنها برای خرید عقد به بازار بروند، من هم همراه آنها بودم، مادر بزرگم بعد از نهار اصرار داشت که با ما به بازار بیاید اما مادرم قبول نمیکرد و میگفت: خسته میشوید. بهتر است، نیایید.
بالاخره همراه ما آمد اما وسط راه گفت: دیگر کشش ندارم و برگشت، بعد از رفتن او منافقین آمدند، آنها دختر خالهام را هدف گلوله قرار دادند و در همانجا شهید شد و گلولهای هم به مادرم زدند که او را زخمی کردند، من با دیدن این صحنه زبانم بند آمده بود فکر میکردم آنها بیهوش هستند آنها را سوار تاکسی مردم و به بیمارستان رساندم دختر خالهام که شهید شده بود و مادرم هم در بیمارستان به شهادت رسید و تلخترین روز زندگی من آن روز رقم خورد.
مادر شهیده میگوید: زمانی که از دخترم جدا شدم چندی بعد صدای تیراندازی شنیدم دیدم جوانی فرار میکند، فکر کردم انقلابی است. به او گفتم «پسر جان فرار کن الان میکشنت»، نگو او قاتل فرزندم بود و من اشتباه گرفته بودم.
فرزند شهیده میگوید: بارها و بارها او را به خواب میبینم که او زنده است و همه چیز همه آن صحنههایی که دیدهام دروغ بوده او هم به من میگوید که من زندهام و آری شهیدان زندهاند و در پیشگاه پروردگار خدا روزی میخورند.
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد