1394-05-06 13:54
3386
0
18166
به قلم محمد جوان؛

دل نوشته ای برای عباس خدری سینمای ایران

همون که وقتی هست حامد میرباقری نگران تنهایی سید داوود نیست و در صحنه جولان می دهد چرا که می داند خدری در کنار پدر، بر اوضاع مسلط است و سید داوود نیزمی تواند با خیالی آسوده بسته ی سیگارش را خاکستر کند، چرا که دستیار همیشگی اش چشم به فرمان او دارد.

به گزارش گلستان ما به نقل از نیکلوه، مقدمه: شاید برای خیلی ها این پرسش مطرح شود،عباس خدری کیست که محمد جوان ازکوپن اش برای او این همه خرج می کند.ساده بگویم عباس خدری باعث اعتبار،غرور وعزت همه ی مردم منطقه است.فارغ از رنگ و نژاد وقومیت،قطعا آن عده ی خاص و محدودی که در طی این سال ها توانسته اند در پشت صحنه ی فیلم ها وسریال هایی که او دستیار کارگردان بوده،حضوریابند.می توانند بر این نظریه ی حقیر صحه بگذارند چرا که آنان از نزدیک دیده اند، این جوان گالیکشی، چه در صحنه و چه در پشت صحنه ،اعجوبه ای تحسین برانگیز و دستیاری مقتدر وتوانمند برای داوود میرباقری بزرگ است.

همون که وقتی هست حامد میرباقری نگران تنهایی سید داوود نیست و در صحنه جولان می دهد چرا که می داند خدری در کنار پدر، بر اوضاع مسلط است و سید داوود نیزمی تواند با خیالی آسوده بسته ی سیگارش را خاکستر کند، چرا که دستیار همیشگی اش چشم به فرمان او دارد.

از مختارنامه،یلدا،شاهگوش،ماه تی تی و دندون طلایی که همین دیروزبه کلوپ ها آمد، عباس خدری امین خانواده میرباقری بوده است.این امین بودن برای مردی که مایه مباهات سینما و تلویزیون ایران است به ما هم عزت و افتخارمی بخشد.پس این جوان ارزش دوست داشتن ولیاقت تعریف و تمجید را دارد .اعتراف می کنم عباس خدری یکی از صمیمی ترین دوستان زندگی من است که همواره در روزهای سخت، رفیق، سنگ صبور وپناه درد ورنجم بوده است و در همه ی این سال ها، صادق ، یکرنگ و باصفا مانده وخودش را گم نکرده و همواره به اصالتش و مردم منطقه اش بالیده و عشق ورزیده است و من همواره برای چنین انسان فرهیخته ای، کلاه از سر برمی دارم.

nilkooh323 1

عباس خدری را حتی سوپر استارهای سینما و تلویزیون نیز دوست دارند،از فریبرز عرب نیا که مختار را جاودانه ساخت و این روزها عازم رفتن به سرزمین عمو اوباماست تا همین حامد بهدادی که با هر کسی بر نمی خورد و . . . تمام ستارگان سینمای ایران که در آثارمیرباقری حضور داشته اند،عباس خدری را می شناسند و دوستش دارند.

عباس خدری را حتی اصلاح طلبان نیز دوست دارند چرا که او عکسی دو نفره وتاریخی با برنده انتخابات دوم خرداد76 دارد. پیشنهاد می کنم دندون طلا را بخرید و از بازی عباس خدری در نقش سرباز خانی غرق در خنده وشادی بشوید . خواهشمندم دل نوشته ی حقیر خطاب به وی پیرامون مرگ عاطفه وزوال انسانیت را در سطور ذیل بخوانید.

سلام عباس جان

چندصباحی هست که دیگرچیزی نمی نویسم . سکوت پیشه کرده ام وبه رخدادها می نگرم. بی تفاوت نیستم اما حس و حالی برای نوشتن نمانده است. راستش را بخواهی، از این سوی چشمه ی احساسم خشکیده وازآن سوی، ذوق و شوق در من مرده وبرخلاف سهراب سپهری نه خرده هوشی دارم و نه سر سوزن ذوقی که دوباره از نو برخیزم. قلم خشکیده ام را به دور انداخته ام و روح ناآرامم را هم، به لگام کشیده ام تا بیش از این بی قراری نکند.

عباس عزیز

من فکرمی کنم ما وارد فضا و دوره جدیدی از زندگی شده ایم . دوره ای که من آن را (پایان عصر عواطف و زوال اخلاق درجامعه) می نامم. دوره ای که درآن دیگر خبری از دید وبازدید و صله ارحام و میهمانی های صمیمانه فامیلی و محبت های قلبی نیست. دیری ست که عاطفه در ما مرده و نسبت به همنوعانمان بی اعتنا گشته ایم وبه قول شاعر حسن تنگسیری:در قرن مرگ عاطفه ها/اگر به عشق ایمان بیاوری/چون كودكی یك شبه پیر می شوی/دراین قرن سیاه/هیچ كس پناه گاه هیچ كس نیست/انسان ها چون سایه هایی/ساكت وآرام در خود فرو رفته اند/گویی مرده اند/وقلب هایشان خالی است از هر احساس/جواب سلام سلام است/ودیگر كسی سراغی از همسایه نمی گیرد/كه زنده است یا مرده/به كجا باید پناه برد/جنگل ها آلوده اند/كوه ها آلوده اند/دریا ها آلوده اند/دیگر پناه گاهی نیست/وانسان تنها وبی پناه/در زندانی از آهن وسیمان/چون پرنده ای اسیر فریاد می زند/اما فریاد او/در هیاهوی ماشین ها گم می شود/به كجا باید پناه برد/به سایه بی اعتبار عشق/كه در تابش سكه های زر/چون برف در تابش آفتاب محو می شود/به دوستی ها ،كه با وسواس یك بقال/در ترازویی به نام مصلحت سنجیده می گردد/نه دیگر پناه گاهی نیست/نه جنگل ،نه كوه،نه دشت،نه عشق نه دوستی/و انسان تنها و بی پناه/تنها پناه گاه او/پناه بردن به مسكن ها 
و یا مرگ است/كه اگر بتواند/خود انتخاب كند.

nilkooh323 1

دوست عزیز

می دانی که در سال های اخیرفصل های بیشماری را در شهرها وکلان شهرهای استان های مختلف کشور گذارنیده ام .از خراسان شمالی و جنوبی گرفته تا استان های سمنان ، فارس ، مازندران و به زودی نیز زندگی و کار در تهران را ، پس از 20 سال ،دوباره تجربه خواهم کرد. لذا اگر حرفی می زنم با شناخت جامع از تجربه ی زندگی در کلان شهرها و شهرهای کوچک و روستاهای 8 استان کشور است.

بنابراین اگر شخصی خرده بگیرد و مرا روستایی متوهمی بپندارد که از شهرش خارج نشده است و در تاریکخانه ی دهکده اش نشسته و اوضاع را رصد می کند و همه چیز را سیاه می پندارد،بیگمان به خطا وبیراهه رفته است .پس باید آگاه باشد که این کمترین، نویسنده ی معلوم الحالی نیست که همه چیز را سیاه می بیند و چشم بر زیبایی ها بسته است، بلکه دردمندی ست که درد را می بینید و فریاد می کشد اما فریادرسی نمی بیند.چرا که دیری ست در ما عاطفه مرده است.

رفیق شفیق

از فرازبام خانه ات و یا بهتر بگویم از فرازهمان برجی که در کرج سکونت گاه دایمی و یک واحدش ازآن توست.یک شبی بالا برو به خیابان ها و کوچه پس کوچه های اطرافت بنگر،به پشت بام ها خیره شو،حال به پنجره های شیشه ای و تراس خانه های نو و قدیمی شهرت نگاه کن، چه می بینی،سرها کجاست . نگاه ها کجاست . پدران،مادران،فرزندان در چه حالی هستند.خوب بنگر وبه من بگو که چه می بینی،آیا غیر ازاین است که زندگی ها دیگر آن گرمای سابق را ندارد و هر کس به دخمه ی تنهایی وانزوای خویش پناه برده است.

دوست من

به باور من،اخلاقیات درجامعه ما زمانی فرو پاشید که آدمی غریزه انسانی اش را از یاد برد و عاطفه اش را خیال و وهم انگاشت و همه ی داشته های این چنینی اش را به دست باد سپرد. از همسایه گرسنه اش غافل شد و با شکم سیر سر بر بالین گذارد اما به سفره خالی و شکم گرسنه کودک همسایه اش توجهی نکرد . وجدان درد نگرفت و بی اعتنا گذشت و . . . اما به قول شاملوی بزرگ :ای کاش می‌توانستند/از آفتاب یاد بگیرند/که بی‌دریغ باشند/در دردها و شادی‌ هاشان/حتی/با نان خشکشان/و کاردهایشان را/جز از برای ِ قسمت کردن/بیرون نیاورند / .... اما افسوس که ما کارد های مان را برای به سلاخی کشاندن انسانیت از نیام بیرون برآوردیم.

عباس جان

بیراه نیست اگر بگویم بخش اعظمی از این فروپاشی در دوره ای شکل گرفت که پای تکنولوژی به زندگی های مان باز شد. دیش های ماهواره بر بام ها رفت و اخلاقیات ما را نشانه گرفت . گروهی از مادران و دختران جوان جامعه ما، در پای ماهواره به تماشای سریال هایی رفتند که درشان زن ایرانی نبود.مد گرایی و چشم و هم چشمی و تماشای سریال هایی که تنوع طلبی و رابطه های خارج از عرف را برای مرد و زن حلال می دانست باعث شد تا عشق و صداقت از خانه ها برود و منازلی که باید سرشار از عشق و زندگی باشد تبدیل به خوابگاهی شد که هرکس در گوشه ای از آن دخمه ای برای خود بیابد وشبش را تا صبح در آن سر کند و صبح هنگام به بهانه ای از خانه خارج شود و این روند آن قدر تکرار و تکرار شد تا زندگی ها از هم بپاشد و خانواده های بسیاری متلاشی شود .

nilkooh323 1

دوست جوانم

نیازی به گفتن این جمله نیست که امروزبسیاری از تابوها شکسته شده است و در زیر آسمان وکوچه و خیابان های شهرهای ما چه می گذرد.خیابان ها نا امن و حریم ها شکسته شده و فقرو فساد و فحشا بیداد می کند. متاسفانه بسیاری ازاین مسایل را نمی شود در جراید بازگو کرد چون تبعات امنیتی به همراه دارد اما اگر آمار رسمی جرم و جنایتی که در این مملکت در طول شبانه روز اتفاق می افتد به طور صحیح از مجاری قانونی اعلام شود.اوضاع از آنچه که ما رصد می کنیم وحشتناک تر جلوه خواهد کرد.

رفیق شفیق

با ورود تکنولوژی جدید؛ ماهواره و اینترنت و گروه های مجازی به زندگی ایرانی ،روزنامه و کتاب جایش را به وب گردی و چت و عضویت در گروه های مجازی داد و این برای جامعه ای که سهم سرانه مطالعه کشورشان تنها 2 دقیقه ی است.تاسف بار است .نسل های پس از ما به صورت مجازی رشد کردند و کودکان این نسل نیز غوطه وردر تبلت ها و لپ تاپ ها ، زیاده خواه بار آمدند و کتاب ها در کتابخانه ها خاموشی گرفتند.نسل پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها منقرض شد وآنان که ماندند به خانه ی سالمندان رهنمون شدند و دوستی ها کمرنگ شد و رفاقت ها رنگ خدعه و نیرنگ گرفت و بدین سان زوال انسانیت آغازشد.

عباس جان

شاید آن دسته از دوستانی که از حقیر شناخت چندانی ندارند با خواندن سطور بالا مرا آدمی دگم و بسته بپندارند که در عهد حجر با افکاری پوسیده زندگی می کنم و چشم بر تکنولوژی و مدرنیته بسته ام.

باید بگویم خیر، من تفکرم درباره ماهواره همانی ست که وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت یازدهم چندی پیش بیان داشت و شاه بیتش این است: طی چند سال آینده با توجه به برنامه غرب و کار گذاشتن ماهواره‌ها بر روی مدار هزار کیلومتری هر فردی به راحتی می‌تواند شبکه‌های ماهواره‌ای را دریافت کند در آن زمان دیگر دیش وجود ندارد که بخواهیم آن را پایین بکشیم و با ماهواره مقابله کنیم.وقتی وزیرمحترم فرهنگ وارشاد اسلامی که در نجابت و تعهدش به نظام هیچکس شک وتردیدی ندارد، درباره ماهواره چنین دیگاه روشن و صریحی دارد ،دیگر دیدگاه من روزنامه نگار به اصطلاح روشنفکر که واضح و مبرهن است به ویژه آنکه نسل بنده در دوره نوجوانی اش ، شاهد تفتیش و توقیف خودروها به جرم داشتن یک نوار کاست ویا یک نوار ویدئو بوده و سرانجام آن طرح ها را هم دیده که ره به جایی نبرده است.
اساسا حقیر دراین جا به ماهواره و یا اینترنت و شبکه های اجتماعی به دیده منفی نگاه نمی کنم بلکه می گویم بستری فراهم نشده است تا ما نحوه صحیح استفاده ازآن را بیاموزیم .همان گونه که در بسیاری دیگر از مباحث کار زیربنایی انجام نشده است و شرایط باری به هر جهت بوده و سلایق شخصی بر منفعت عمومی چربیده است و گاه برخی از تنگ نظری ها و تابوهای دست و پاگیرمانع از تحقق امیال و آرزوهای انسانی آدم هایی مثل ما شده است واین لگدمال شدن ها منجر به سرخوردگی نسل ما شده است . نسلی که با کتاب رشد کرد اما در کشاکش سنت و مدرنیته نسل سوخته لقب گرفت.

عباس عزیز

درجامعه ای که عاطفه بمیرد و شادی رنگ غم ببیند و کاسبان غم برشادی و شور مردم به بهانه های مختلف شطی از حزن برپا کنند،دیگر چه توقعی هست از زنی که زندگی روزانه اش را به پای ماهواره ها می ریزد و تمام هم و غمش می شود زندگی فاطما گل یا پیگیری اتفاقات حرمسرای فلان سلطان، درچنین جامعه ای وقتی زن برای خرید بیرون میرود ،ممکن است از هر شیرخام خورده ای ،از رهگذر خیابان تا راننده و فروشنده و بقال و چقال متلکی بشنود و اندامش آماج هزاران هزار نگاه هرزه قرار بگیرد و دربازگشت روح و روانش به هم بریزد.
همان بهتر که سرگرمی و پناه اش همان سریال های ترکیه ای باشد که خانمان برانداز است . حال جز این که برای چنین جامعه ی با آدم هایی اینچنین پست ودون مایه، مرثیه سرود و خون گریست ، چه باید گفت و چه باید کرد؟ .جامعه ای که مردش شب و روز برای یک لقمه نان و رزق حلال ویا خدای ناکرده گاها حرام سگ دو می زند و درخانه همسرش او را با معشوقه فاطما گل و فلان سلطان مقایسه می کند و هزار عیب بر مردش می گذارد و یا مردش همسرش را با این بینی عملی های سانتی مانتال مقایسه وتفاوت را میان ماه من تا ماه گردون می بیند باید هم که امثال شهلا ها و سعید حنایی ها را درخود جای وپرورش دهد و صفحات روزنامه هایش پر باشد از فساد، سرقت ، آدم ربایی،آدمکشی و هزاران هزار بزهکاری دیگر،حال از رشوه وفساد اداری واختلاس های میلیاردی و باقی مسایل می گذریم . . . طبیعی ست که درچنین جامعه ای سگ صاحابش را نشناسد.

چرا که درچنین جامعه ای، عاطفه ، انسانیت ، رحم و مروت به سخره گرفته شده و مردمانش دیرگاهی ست که حتی نیکنامی اجدادشان را هم برباد داده اند و . . . ساده انگارانه نیست که اگر نتیجه بگیریم درانتها ی این مسیرروبه تباهی، بسیاری از زندگی ها برسر دوستی های مجازی و ماهواره ای به ویرانی وتباهی می کشد و فرزندان ،این مولودان ناخواسته ازبطن پدر ومادر که روزگاری مظهر عشق ، عاطفه و پیوند بوده اند نیز به فنا می روند و این شروع اضمحلال برای این جامعه اسلامی ست.
اگر چه این ساده لوحانه می نماید که ما با اتکا به تماشای چند سریال از شبکه های مختلف و یا این شبکه های اجتماعی که مرد و زن ،از باحجاب وبی حجابش در آن می لولند، همه را محکوم کنیم و سخن از اضمحلال یک جامعه بر زبان بیاوریم اما آنان که درخانه اند و گوشی برای شنیدن حقایق دارند، می دانند که گردر خانه کس هست یک حرف بس است ....

دوست من

نمی خواهد از فراز برج ها و بام ساختمان ها به خانه های مردم سرک بکشی .از آن بالا بیا پایین و به کوچه ها و خیابان ها بنگر . به سرهایی که از فرط غم در گریبان است ،به هجوم گله وار لشکر آدم های عاصی که به هنگام کوچکترین تنشی،چونان خروس جنگی به هم می پرند، نگاه کن . در پایان عصرعواطف چه چیزی جز اضمحلال اخلاقی و انسانی در انتظارجامعه ماست؟!

رفیق شفیق

حرف بسیار است و سینه مالامال درد اما ... بگذار با این شعرزیبای دکتر«شفیعی کدکنی»این یادداشت را به اتمام برسانم،این شعر بیان حال و روز و نا امیدی این شب ها و روزهای من و بسیاری از هم نسلان من است.
به کجا چنین شتابان؟/گون از نسیم پرسید./دل من گرفته زین جا!/هوس سفر نداری/زغبار این بیابان؟/همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم./به کجا چنین شتابان ؟/به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم./سفرت به خیر اما/تو و دوستی خدا را/گر از این کویر وحشت/به سلامتی گذشتی.../به شکوفه ها/به باران/برسان سلام ما را......./

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.