1400-12-03 15:00
760
0
78787
به مناسبت برگزاری یادواره گردان حمزه سیدالشهدا؛

ای آنکه سوزد از فراقَت این زمانه/ شعر تَرَم این بار دارد یک بهانه

محمد دیلم کتولی به مناسبت برگزاری یادواره گردان حمزه سیدالشهدا؛ شعری در این راستا سروده است

به گزارش گلستان ما، محمد دیلم کتولی به مناسبت برگزاری یادواره گردان حمزه سیدالشهدا؛ شعری  در این راستا سروده است.

ای آنکه سوزد از فراقَت این زمانه
شعر تَرَم این بار دارد یک بهانه

این یادواره خاص باشد رنگ و بویش
چون « ناصر بهداشت » می آید به سویش

آن روزها یادم نرفته ، پهلوانَم
ای قورچبیگی جوان ، ای جان جانًم

می دیدَمت دریای غیرت اَصل عِرفان
روز و شَبت با ذکر ، عاشورا و قرآن

با ما از ابراهیم ، دارد داستان‌ ها
ماووت و گولان ، صخره ها و بوستان‌ها

از هفت تپّه تا شلمچه ، فاو و مِهران
از چنگوله ماووت ، تا خُرمال و گولان

من از « مَلِک » یک داستان تازه دارم
از « مکتبی » اِحسان بی اندازه دارم

«آقا رحیم کابلی » جایَش چه خالی است
تقدیر خانطومان و « بِلباسی »کمالی است

«خوش سیرت » از سردار جنگل راز می گفت
« یوسف سُجودی » از شهیدان باز می گفت

تا با « رضای حق شناسَم » آشنایی است
از آتش و طوفان نفسَم هم رهایی است

هر خاطره ، هر یادمان یک دفتری شد
هر فصل از این داستان بال و پَری شد

بال و پَرٓ پرواز آنانی که رفتند
در بارگاه « عِند رَبّهُم » بی سَر نشستند

مسعود و ابراهیم ، همراهَت رَوانه
از مرزهای عاشقی ، رفتی شبانه

در این سفر ، خُرمال استقبالت آمَد
جغرافیای عِشق ، زیر بالَت آمَد

آنقدر نالیدی به اَشک و سوز و ناله
تا که « اَباعَبداللّه» دادَت یک حواله

« هَل مِن مُعین » شاه را وقتی شنیدی
با سَر به سوی کربلایَش پَر کشیدی

« سِلمٌ لِمَن سالَمَکُمْ » با تو چها کرد
« حَربٌ لِمَنْ حارَبَکُم » جانت رَها کرد

اینجا هر آنکس را که قُرب و منزلت هست
تقوی و اخلاصَش ، برای او جهت هست

آن دلبری های تو با ادعیه رازی است
هر تیر تو یک « ماٰ رَمَیت » سرفرازی است

« اِنّا فَتَحنا » را حَسَن تو خوب خواندی
که دشمن بعثی ظالم ، خوب راندی

گُردان حمزه‌ لشکری شد ، از شجاعت
وقتی تو و داود خواندید از شجاعت

آن گریه های نیمه شب باشد گواهی
هر نافله هر شَفع و وِترت شاهراهی

کوتاه کردی این مسیر سخت با اشک
از خار دار نَفس ، رَستی با نَم اشک

رفتی نگفتی پای ما در گِل چرا ماند ؟
دستان ما کوتاه و بی حاصِل چرا ماند ؟

رفتی حَسَن ، امّا نگفتی از مسیرَت
مُشتاق وَصلی تو ، شجاع با بصیرَت

با «حاج محسن » رفته بودی پای خُرمال
از دوجیله سَربَند بَستی ، مَست و با حال

در پُل زِلم گفتی ، عزیزان من که رفتم
از آرزوهایم گذشتم ، مَست مَستم

در اوج سرمای زمستان تو چه دیدی
تا آنسوی باد بهاری ، پَر کشیدی

مَست از می باقی به ساقی دست دادی
در علقمه عباس گشتی دست دادی

مین ها عزیزم با تَن پاکَت چه کردند ؟
نامَرد ها با جسم صد چاکت چه کردند ؟

آنروز رفتی سوی دادار عاشقانه
آنسوی مرز عاشقی ، خواندی ترانه

رفتی به دیدار رفیقان در بهارت
وقت ملاقات تو ، با آن شیرسوارت

اینک ولی مظلوم و بی رونق مِزارت
زیرا نمی‌دانند خاکی ها قرارت

من مطمئنم ، می رسد روز ملاقات
با هر دعایی می دهی دریای حاجات

آنروز ابراهیم ، در خون دست و پا زد
قسمت نبود ، امّا وِرا مجنون صدا زد

باید مُفید از رفتن و هجرت بگویَد
از راز مجنون و از آن غیرت بگویَد

با من بگو « دکتر » از آن« پایی که جا ماند »
از قصه ی داوود از شعری که می خواند

مسعود شیرافکن پس از تو آسمانی است
در گِردرَش افسانه هایَش جاودانی است

عَهد تو با « فلاح نژاد » از گُفتنی هاست
ماووت یک دریا ، پُر از ناگفتنی هاست

چنگوله از تو ، داستان ها دارد ای دوست
فتح الفتوح ما ، دُعاهای تو با اوست

شبها چه می گفتی ، تو با یاران رفته
با من بگو از رفتن و پاهای خسته

تنهایَم ابراهیم ، لبخندت مَرا بَس
در این کویر زندگی ماندیم بی کَس

جانَم عزیزم ، شهر زندان است بی تو
مازندران همواره گریان است بی تو

ای « قورچبیگی » تو دُعا کن خالصانه
« داوود شیخ » مَن را رها کُن از بهانه

« مسعود شیرافکن » دُعا کن پَر بگیرم
عاشق شَوم ، سوی تو بال و پَر بگیرم

لَبخندت ابراهیم ، درمانی است ما را
یک شب بیا باران رحمت بَر سَر ما

باقر خنکدار ، ای رفیق روز سَختم
واکُن گِره را و رَهایَم کُن ز بَختم

عبّاس شکّی ، من اَسیر هشت و چارَم
یعنی گرفتارَم گِره خورده به کارَم

هان ای شهیدان بلند آوازه ، گیرَم
دربند و زندانی نفسَ ، اینجا اَسیرم

رفتید و ما ماندیم ، با دُنیایی از غم
هان ای سبکبالان ، رها سازیدم از غم

با من بگو تو قورچبیگی ، اقتدا چیست ؟
بَزم شهادت را امام و مُقتدا کیست ؟

غیر از حسین بن علی ، کی می تواند
ما را ز قید و بند دنیا وارهاند

روح خدا را دیدی آیا هست راضی ؟
از بی وفایی ها نگفته با تو رازی ؟

با من بگو داوود را ، دیدی چه گفتی ؟
از بی وفائی های ما ، با وی نگفتی ؟

جا ماندگان قافله ، مُشتاق دیدار
این سالها با خاطرات تو گرفتار

ای جنگل ای سبزینه ها با ما بگوئید
از طاقت و صبر و تحمل ها بگوئید

با او بگو « سیّد علی » را ما سپاهیم
ما یاوران حضرتش ، در یک نگاهیم

گردان حمزه ، جان به کف فرمانبر اوست
در « گام دوم » جان ما نذر سَر اوست

ما « عهد خون » را با ولایت تازه بستیم
در نسل چهار و پنج ، عَهد تازه بستیم

ما رهرو راه شهیدانیم ، ای دوست
ما با ولایت رَسته از جانیم ای دوست

دُشمن بداند تا ظهور دولت یار
گردان حمزه با ولایت هست و هُشیار


#شاعر_جانباز_محمد_دیلم_کتولی

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.