" رو سیاهم.
روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
میخوام کمی راحتتر و خودمانیتر، بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.
مامان، مامان، مامان...
همین الانش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا میدونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزارتا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمیشن و اون حس و حالش رو هم نمیتونم با قلم برات توصیف کنم.
مامان؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم؛ همه وجودم دوستت دارم.
آبجی کوچولوی دوست داشتنی. با تو فهمیدم عشق یعنی چی! (باورت میشه) اونقدری که شما من رو دوست داری، به دو برابرش من دوستت دارم....
و اما روضه گوش دادم! مامان شما لباس مشکی تنم کردی و بردیم مجلس عزاداری! مدیونتم..
پدر شما لقمه حلال گذاشتی دهنم! ممنونتم..
روضه لب تشنه! روضه بدن ارباً ارباً! روضه وداع! روضه گودال! روضه در! روضه پهلو! روضه سر بریده!
همیشه هم آرزو داشتم این روضهها همه به سرم بیاد! خدا کنه! یعنی میشه؟
پدر و مادر و خواهران، محکم صبر کنید. صبر صبر صبر!
خواهرای خوبم؛ حجاب حجاب حجاب! "
انتهای پیام/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد