حجتالاسلام شهید سیّدمحمودحسینی کوهستانی در وصیتنامهاش نوشت: هانای جنایتکاران! بدن ما را قطعه قطعه کنید تا اسلام عزیزمان پیروز گردد.
به گزارش گلستان ما، از جادههای سرسبز و خرّم گلستان، نسیمی تو را به گلگشت سبزه و سوسن میبرد و جادهای پرپیچ وخم، ولی مهربان تو را آرام، آرام به روستایی نجیب میبرد که با چهرة سبز و آراستهای به استقبالت میآید. روستایی ساده که از در و دیوارش بوی پروانه میریزد و خاک حاصلخیزش بوی سرخ شقایق میدهد. روستایی ساده که قدمهایی به وسعت آسمان را بوسه زد و تا عرش الهی زبانه کشید.
روستای «فاضل آباد» جلوهای دیگر از هنر احسن الخاقین را به نظاره مینشست. این سلالة پاک حسین، سیّد محمودحسینی کوهستانی بود که در ۲۲ آذر سال ۱۳۴۸ پا به عرصة خاکی نهاد. او دوران شیرین و پر مخاطرة کودکی را در دامان سبز رنگ شمال، نزد پدر و مادری مهربان و مذهبی سپری کرد.
دوران نوجوانی وی با مبارزات مردم سلحشور کشور در برابر ظلم و ستم نظام شاهنشاهی همراه بود و او نیز همچون دیگر فرزندان غیور ایران زمین، مشتهای آهنین خویش را بر دهان ظلم و استکبار کوبید و با وجود سن کمش تمام خطرات این راه پرمخاطره را به جان خریده و در تظاهرات و پخش اعلامیههای حضرت امام(ره) شرکت مستمر داشت تا با آگاهی از اهداف و ایدههای رهبر انقلاب، دل پاک خویش را روز به روز مشتاق به سوی جمال یار کند.
آری، با اتمام تحصیلات راهنمایی، راهی ازملکوت به سوی سیّدمحمود باز شد و چشمههای زلال مکتب امام صادق(ع) بردل سراسرشوق اوگشوده شد. روزها میگذشت و تاریکی نیمةشب حجره، تنها مونس راز و نیاز نیمة شب سیّد محمود بود و عهد ازلی او را با معبود تکرار مینمود. عهدی که در بیکران خون شلمچه تا انتهای ابدیت پیوند خورد. چندی بعد وی با زلالی از پاکی حوزة علمیّه روانة جبهههای نبرد حق علیه باطل گشت تا زبونی دشمن را با سرخی خون خویش نمایان سازد.
در یازدهم بهمن سال ۶۵، قتلگاه شلمچه میزبان این پرستوی سبکبال گلستانی بود تا کربلای ۵ را به کربلای خونین سال ۶۱ پیوند دهد و او با ترکشی تا بیکران دوست پرواز کرد. پس از مدّتی پیکر مطهّر او بر فراز دستان هزاران پیروجوان تشییع و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. «نام و یادش تا ابد، شمع محفل عاشقان کوی یار باد
شهید
بخشهایی از وصیت نامه
در اینجا بر خود واجب دانسته که از جان خود بگذرم و این دنیای مادی را رها کرده و به آخرت هجرت نمایم و با گذشت از جان خود، اسلام را یاری کنم. همانطور که امام حسین(ع) فرمود: اگر دین محمد(ص) به جز کشته شدن من به جای نمیماند، پسای شمشیرها پیکر مرا برگیرید. هانای جنایتکاران! ما از این سخن سرمشق گرفتهایم، پس بیائید بدن ما را قطعه قطعه کنید تا اسلام عزیزمان پیروز گردد و پایدارتر باشد
مادر جان! اگر خدا خواست و من شهید شدم مرا در نزدیکی سید علی دفن نمایید، چون تو هر وقت خواستی بر سر قبرم بیایی، اول بر مزار سیدعلی برو چون او مادر ندارد، قدری برای مظلومی او گریه کن و بعد بر مزار من بیا
نوشته حسن رضایی برگرفته از پرونده شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی
انتهای پیام
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد