مرگ استاد محمدرضا لطفی هنوز هم باورکردنی نیست؛ ایدههای فراوان برای مکتبخانه داشت و میخواست آن را گسترش دهد. میخواست بههمراه همسرش به روستاهای محروم سفر کند و به بچههای آنها موسیقی یاد دهد. حتی در روزهای بیماری خطاب به حسین علیزاده گفته بود که الان اتحاد در میان مردم خوب است و باید حرکتهایی از قبیل مرکز چاووش را دوباره راه اندازی کرد.
به گزارش گلستان ما ؛ بسیاری از مفسران معتقدند مهاجرت، این موسیقیدان را از فضای آموزش موسیقی و جریانهای آن روز دور کرد و بهترین روزهای وی را که میتوانست اتفاقاتی شگرف در موسیقی رقم بزند را از بین برد و چه خوب گفت محمود دولتآبادی در مراسم تشییع پیکر استاد لطفی که محمدرضا لطفی خوب شد که برگشت ولی دیر برگشت!
با این حال محمدرضا لطفی دوست داشت تمام نبودنهایش را جبران کند؛ شبانهروز کار میکرد. برخی مواقع تا ساعت ۱۱ شب در مکتبخانه میماند و شاگردهایش را راهنمایی میکرد. روزهای پنجشنبه فقط تمرین گروهی بود.رک و بیپروا صحبت میکرد. برخلاف جهت آب شنا میکرد و ابایی از بازتابهایش نداشت. محمدرضا لطفی در سال ۱۳۲۵ در شهر گرگان به دنیا آمد.
وی به مدت پنج سال در هنرستان موسیقی به آموختن موسیقی پرداخت و موسیقی را نزد استادانی چون علیاکبر شهنازی و حبیبا... صالحی فراگرفت. پس از پایان هنرستان به دانشکده موسیقی راه یافت و به تکمیل آموختههایش پرداخت. در این زمان از دیگر استادان نیز بهره جست که میتوان به این نامها اشاره کرد: نورعلی برومند، عبدا... دوامی،سعید هرمزی و سایر استادان دانشکده موسیقی. محمدرضا لطفی در سال ۱۳۴۳ جایزه نخست موسیقیدانان جوان را نیز کسب کرد.در جشنواره موسیقی جشن هنر ۱۳۵۴در شیراز به همراه محمدرضا شجریان و ناصر فرهنگفر به اجرای راست پنجگاه پرداخت که بسیار مورد توجه قرار گرفت.در اجرای ردیف آوازی توسط عبدا... دوامی با ساز تار وی را همراهی کرد.
در سال ۱۳۵۳ به عضویت گروه علمی دانشکده موسیقی درآمد و در همین سال همکاری خود را با رادیو آغاز کرد. به مدت یک سال و نیم به عنوان مدیر گروه موسیقیدانشکده موسیقی هنرهای زیبای تهران به کار مشغول شد و پس از آن از این سمت استعفا کرد.در سال ۱۳۵۴ گروه شیدا را راه اندازی کرد و به همراه گروه عارف به سرپرستی حسین علیزاده به بازخوانی و اجرای دوباره آثار گذشتگان پرداخت.کانون موسیقی چاووش را با همکاری هنرمندانی مثل حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، علیاکبر شکارچی و ... راهاندازی کرد و در طی یک فعالیت چشمگیر آثاری از این گروه به جای ماند که به گفته بسیاری از اساتید از بهترین کارهای موسیقی ایران به شمار میروند.پس از انحلال چاووش بعد از سفرهای زیادی که برای کنسرت به ایتالیا، فرانسه و آلمان کرد، در سال ۱۳۶۵ به آمریکا رفت.
علاوه بر کنسرتهای متعدد در سراسر آمریکا، مرکز فرهنگی هنری شیدا را در واشنگتن تاسیس کرد. وی پس از بازگشت به ایران گروههای سه گانه شیدا را راهاندازی کرد و درباره راهاندازی آنها اینگونه سخن گفته بود: حقیقت قلبی من این است که دوست داشتم بهجای ۳ گروه، ۳۰ گروه تشکیل میدادم. پاسخ دادن به مملکت ۷۰- ۶۰ میلیون نفری و کشورهای منطقه و اروپا و سایر نقاط دنیا گروههای بسیار زیادی میخواهد؛ اما امکانات من فعلا همین است. من کارهای مختلفی در عرصه موسیقی کردم. کارهای صددرصد سنتی، کارهایی که برای ارکستر بزرگ نوشتم، کارهای بازسازی صرف و کارهای جدید. این چند خط کاری را میتوانید در زندگی موسیقایی من دنبال کنید.
حالا آمدم و طبقهبندی کردم، یک گروه تشکیل دادم که صرفا آثار بازسازی شده قدما را بزنند و در این حوزه متخصص شوند. گروه بانوان را بهدلیل اینکه مشکلاتی دارند در عرصه خوانندگی، تشکیل دادم با یک خواننده مرد که بتوانند امید پیدا کنند به پاسخ گرفتن از تلاشهایی که در طول این سالها انجام دادهاند. در زیر برشهای کوتاه از زندگی وی منتشر میشود:وی درباره اینکه چگونه به سمت موسیقی کشیده شده است و چگونه ساز تار را برای خود انتخاب کرده است،؛اینگونه گفته است:پدرم صدای فوقالعادهای داشت و اولین کسی بود که در اپرای رستم و سهراب در باغ آغامحمدخانی آن موقع که الان پارک شهر است در ۱۸-۱۷ سالگی یک پیس را اجرا کرد و خودش در نقش رودابه شرکت کرد.
همچنین یک موسیقیدان حرفهای که گرگانی نبود اما در گرگان زندگی میکرد به نام آقای زندی داشتیم و زمانیکه من بزرگ شدم و به دبیرستان رفتم ایشان معلم سرود ما بود و من از نظر موسیقی خیلی تحت تاثیر ایشان بودم . در واقع آقای زندی مسئولیت ادارهکردن موسیقی اپرت را داشت و پدرم که صدای خیلی خیلی زیری مثل صدای ظلی داشت،وقتی در باغ آغامحمدخانی لباس زنانه میپوشید و نقش رودابه را ایفا کرد، تمام شهر صدایش را میشنیدند انقدر صدایش زیبا بود.
طبیعتا وقتی پدری اینگونه داشته باشی و مادری که عاشق موسیقی است ( هر دو فرهنگی بودند و به مدت ۱۵ سال در ترکمنصحرا درس میدادند)این محیط فرهنگی من باعث شد که بچههای بزرگ هم به موسیقی علاقهمند شدند؛ برادر بزرگم ایرج درواقع بهنوعی غیرمستقیم معلم من بود؛ البته با من هیچوقت تار کار نکرد اما من حدود ۷ سال به دستهای او نگاه میکردم و زمانی که بهطور مخفیانه ساز وی را برداشتم تا بزنم دیدم که میتوانم مضراب بزنم. جالب است برایتان بگویم برادرم چون زراعتکاری میکرد و عادت داشت به خانه که میآمد در اتاقش ۲۰ دقیقه شبها درازکشیده در رختخواب تار میزد و من بدون اینکه آگاه باشم،بهخاطر علاقهمندی در درگاه مینشستم و از اول ساز تا بیست دقیقه که تار میزد مینشستم و نگاه میکردم و چون در آخر خسته بود و میخواست بخوابد و تارش را در کمد بگذارد من مسئول این بودم که تارش را بگیرم و در کمد بگذارم. به خاطر همین تن میداد که من بنشینم و گوش کنم. چون بچهای در سن من نباید تا ساعت ۱۰ شب بیدار میبود که ساز برادرش را گوش کند.شاید نزدیک به شش تا هفت سال کارم همین بود.
اما یک روز که داشتم در خانه تار تمرین میکردم و کسی غیر از عمهام که آذربایجانی بود در منزل نبود یکی از دوستان برادر بزرگترم یکباره سرش را از بالای دیوار بالا آورد و گفت: محمدرضا تو تار میزنی؟ من الان میروم و به دبیر میگویم. آن زمان کلاس ۱۰ دبیرستان بودم و از کلاس ۸ دبیرستان شروع به تار زدن کرده بودم. من از در به دنبالش دویدم که نروی و بگویی من تار نمیزنم. چون اگر میگفتم که تار میزنم دیگر نمیتوانستم تار را یواشکی بزنم. او هم رفت و به دبیر ادبیات گفت و معلم ادبیاتمان که از تهران آمده بود به من گفت: گروه خود را برای جشن انتهای سال دبیرستان آماده میکند، تو تار میزدی و نگفتی؟ یا تار میزنی یا ادبیات صفر میگیری! من هم مجبور شدم که تار بزنم. روزی که تار را در ملحفه به دبیرستان میبردم، برادرم مرا دید، مرا صدا کرد و من هم چون هم بچه بداخلاق، اخمو و گوشهگیری بودم و با کسی حرف نمیزدم. به من گفت: تو تار میزنی؟ گفتم: بله گفت: چرا نیامدی سنتور کار کنی که من سنتور بلدم و با تو از روی نت کار کنم؟ با اخم گفتم: من تار دوست دارم و او جواب داد: برو تارت را بزن. دیالوگ ما در همین حد بود.
درواقع این محیط، تار زدن برادرم، معلمم آقای زندی و نوازندگانی که در زمان برادرم ساز میزدند مثل عماد رام باعث شد من به این سمت کشیده شوم.حضور در هنرستان یکی دیگر از اتفاقات مهمی بود که در زندگی این موسیقیدان رخ داد. وی در اینباره اینگونه میگوید:من از همان گرگان خیلی علاقه داشتم که نت یاد بگیرم برای اینکه هر جا میرفتم به من میگفتند که نت بلدی؟ و میگفتم: نه. مثلا اولین تمرینی که با گروه گرگان برای همان جشن مدرسه داشتم یکی دو نفر از بچهها که به نت وارد بودند، تا رسیدم که تارم را کوک کنم، به من گفتند: ر بده ربده.گفتم: من نه نت بلد نیستم،شما بزنید من کوک میکنم و با شما میزنم. من از نظر گوشی خیلی قوی بودم؛آنها زدند و مـــن فوری کوک کردم با آنها همراه شدم و همه قطعات را همان روز اول زدم و مشکلی نداشتم؛چرا که آهنگهایی که قرار بود بزنند را قبلا از رادیو شنیده بودم و رادیو معلم خیلی مهم من در فراگیری بود؛ درواقع معلم اصلی من رادیو بود.
بعد از دپیلم تصمیم گرفتم به تهران بیایم و موسیقی بخوانم؛یعنی رشته اصلی ام موسیقی باشد اما میخواستم در سبک موزیسینها نیفتم چون آن زمان ارزش موزیسینها و نوازندگان خیلی کم بود . پدرم با موسیقی خواندن من مخالفت کرد و گفت که برو لندن رشته مهندسی بخوان و بیا در گرگان موتورهای دیزل و تراکتورهای قدیمی را تعمیر کن.من خواستم که موسیقی بخوانم؛ از گرگان پولهایم را جمع کردم و کلاس ۱۲ که میخواستم بروم نرفتم .یک نامه نوشتم و گذاشتم در خانه و با ۳۰۰ تومان سوار ایرانپیما شدم و فرار کردم و به تهران آمدم تا شش ماه پدرم برایم پول نمیفرستاد. ولی دوستی به نام دهخدا در خیابان ظهیرالدوله یک اتاق اجاره کرده بود و من با دوستم در آنجا زندگی میکردم.
وقتی به تهران آمدم تصمیم گرفتم و دنبال این بودم که به هنرستان بروم. هیچ جا و فامیلی نداشتم و تک و تنها بودم. به خیابانها نگاه میکردم تا ببینم کلاسهای موسیقی چه درس میدهند؟ متاسفانه اغلب کلاسهای آن موقع سازهایی مثل گیتار، آکاردئون و ...آموزش میدادند ولی هیچکدام ساز تار درس نمیدادند. من حدود پنج کلاس آزاد شبانه رفتم و برای هر کلاس ۴۰ تا ۶۰ تومان هزینه کردم اما در این کلاسها هیچکدام معلم تار نداشتند یا سازهای دیگر میزدند و میخواستند، تار یاد بدهند که نمیشد.یادم میآید یک کلاس رفته بودم که متعلق به آقای ملک بود. قرار بود یک آقایی به اسم اعرابی که ترومپت مینواخت به من تار درس بدهد. او گفت که کارش نواختن ترومپت است و میتواند نتها را به من یاد بدهد و به من بگوید کجا غلط است یا کجا درست است!در یک جلسه به من نتهای اولیه را درس داد و گفت یک مقداری تار بزنم.من شروع به نواختن تار کردم که آقای اسداله ملک با ویولنش آمد و گفت این کیست که آنقدر تار خوب میزند؟یعنی با اینکه سطح نوازندگی من خوب بود اما میخواستم نت یاد بگیرم؛
چون فکر میکردم نت یاد گرفتن تنها دلیلی است که آدم را موسیقیدان میکند؛البته اکنون اینگونه فکر نمیکنم. من کلاسهای مختلف رفته و پولها دادم. حتی تصمیم گرفتم که دیگر پیانو بزنم تا نت یاد بگیرم. این پیشزمینهها را گفتم تا ببینید چقدر مشکلات بوده برای کسی که در آن دوره میخواسته ساز ایرانی یاد بگیرد.اما اینکه چطور به هنرستان شبانه رفتم باید بگویم در خیابان ارباب جمشید با دوستم یک آپارتمان دربست گرفته بودیم ویک بقالی سر کوچه بود که همیشه شیر و ماست و نان ساندویچی هر صبح میخریدم. خود کوچه ارباب جمشید کوچه ارامنه بود و من چون پسر شهرستانی بودم، خجالت میکشیدم که از این کوچه رد شوم. یک بعدازظهر پنجشنبه که خلوت بود راه را گرفتم و کمی که رفتم دم پنجره آهنی رسیدم که از آنجا صدای تار و آواز میآمد. از پنجره دیدم که آقایی آواز میخواند و آقای دیگری تار میزند. فکر کردم این چه ساختمانی است که در آن آواز و تار میزنند!
چند قدم جلوتر رفتم و دیدم بالا تابلوی قدیمی نوشته است»هنرستان شبانه موسیقی تاسیس «.خیلی خوشحال شدم که بغل گوش خانهای که زندگی میکردم هنرستان موسیقی شبانه بوده، داخل رفتم. در آن اتاق ایستادم. شخصی به نام آقای میرزایی تار میزد،به من گفتند شما تار میزنی یا ساز میزنی؟ گفتم بله کمی تار میزنم. آقای میرزایی تارش را به دست من داد و گفت شما کمی برای ما بزن. من هم چون بلد بودم زدم و آنها خوششان آمد و آن آقا در آنجا افشاری خواند. فکر میکنید آن آقا چه کسی بود؟ آقای نصراله ناصح پور. گفتم من میخواهم هنرستان ثبت نام کنم. آقای ناصح پور گفت: بیا اینجا استاد بزرگ آقای شهنازی درس میدهند.
بیا به دفتر برویم و سوال کنیم. رفتیم دفتر و گفتند که ۶۰ تومان باید بدهی. من در کلاس آقای شهنازی ثبت نام کردم و خوشحال از اینکه استاد مسلم موسیقی را پیدا کردیم و نمیدانستم که آقای شهنازی نت بلد است یا نیست. یکبار در برنامه «شما و رادیو»صدای سازش را شنیده بودم. سر کلاس آقای شهنازی رفتم که پیرمرد مهربان و خوشرویی بود و گفت کمی ساز بزن. من هم شروع به ساز زدن کردم و گفت خیلی خوب ساز میزنی اما نت بلدی؟ گفتم: نه گفت: برو پیش آقای صالحی یک مدت نت بزنید و بعد بیا پهلوی من. حالا که من رفته بودم پهلوی آقای شهنازی که ردیف یاد بگیرم آقای شهنازی میگوید برو نت یاد بگیر. من رفتم خدمت آقای صالحی، مضراب را مدل دیگری میگرفتم و در نشستن اشکالات داشتم و ایشان خیلی برای من زحمت کشید، درضمن استاد برادر من هم بود.شش ماه نزد آقای صالحی نت شروع کردم. کتابهای هنرستان را خواندم و سرعت آموزشیام زیاد بود چون از نظر درونی موزیسین بودم بعد به کلاس آقای شهنازی رفتم.چگونگی آشنایی با حسین دهلوی از زبان محمدرضا لطفی:دو سالی در هنرستان موسیقی شبانه درس میگرفتم.آن زمان سرپرست هنرستان آقای امیر جاهد بود،بعد از فوت ایشان هنرستان ما را به هنرستان روزانه در خیابان کاخ - که منزل مصدق بود- منتقل کردند.فضای فرهنگی هنرستان روزانه با شبانه فرق میکرد.
درهنرستان شبانه ما معلمها و موزیسینها بینابین روش وزیری بودند؛یعنی روش سنتی -کلاسیک موسیقی و ارتباط این دو نوع موسیقی برای ما خیلی زیبا بود. اما وقتی به هنرستان روزانه رفتیم در محیط کاملا هنرستانی قرار گرفتیم؛ در آنجا با آقای شهنازی و صالحی کار میکردم و آثار وزیری را نزدش تمام کردم. تقریبا سه ساله تمام کارهای آقای وزیری را زدم و سطح تکنیکم خیلی بالا آمد. یک روز جشن فارغالتحصیلان هنرستان بود و گفتند که از هنرستان شبانه هم اساتید یک نفر را معرفی کنند. آقای صالحی و شهنازی مرا معرفی کردند و من باید جلوی آقای دهلوی و معلمان هنرستان روزانه ساز میزدم. آنجا دیدم که اگر بخواهم در دستگاه همایون معمولی بزنم، ممکن است خیلی اعتبار نگیرم. از جای سختی انتخاب کردم و همایون زدم و در آن جای سخت بداههپردازی را طوری تنظیم کردم که به جاهایی بروم که معمول نبود. وقتی کنسرت تمام شد آقای دهلوی بلند شد و جلو آمد و با من دست داد و از من تشکر کرد و بعد به من گفت که به دفتر بیا تا ببینمت.
من به دفتر رفتم و ایشان گفتند که من در هنرستان یک ارکستر بزرگ دارم که خود ارکستر هنرستان بود .گفت که بیا آنجا و شرکت کن . من دیگر وارد محدوده روزانه شدم ولی شبانه درس میگرفتم. هنرستان روزانه را آقای دهلوی میآمد و بعد مرا به ارکستر صبا دعوت کرد و بعد ارکستر صبا را تبدیل به ارکستر دهلوی کرد .من تا زمان سربازی و بعد از سربازی هم خدمت آقای دهلوی رفتم و از بقیه کسانی که تار مینواختند، بیشتر حقوق می گرفتم. یکبار شنیدم از یکی از نوازندگان نزد آقای دهلوی رفت و گفت که به لطفی سیصد و شصت تومان میدهی به ما سیصد تومان. کار ما موسیقی است اما دیپلم ایشان رشته طبیعی است. آقای دهلوی جواب داده بود که او با سابقه غیرهنرستانی خود را به اینجا رسانده و شما از سابقه هنرستانی کلاس چهارم ابتدایی و ششم دبستان به اینجا آمدی. این خیلی همت کرده است که از شهرستان دیپلم گرفته به تهران آمده و خود شخصا کار کرده و به اینجا رسیده و حالا در ارکستر حرفهای ساز میزند.حضور در رادیو یکی از اتفاقات مهم زندگی این موسیقیدان و آهنگساز بود.این حضور به گفته زنده یاد لطفی اینگونه رخ داد:
سال چهارم دانشگاه درسی بهنام آهنگسازی در فرمهای ایرانی داشتم و در آن ترم آقای معروفی به ما درس میدادند . من سر کلاس رفتم .ایشان خیلی مهربان بود و گفت پسرم شما هیچوقت ذوق آهنگسازی داشتید؟ یا دوست داری آهنگسازی کنی؟ گفتم من از ۱۶ سالگی آهنگسازی کردم ولی چند تا آهنگ جدید دارم که نت آن هم هست درو جدید تر است،اگر بخواهید من یکی را بیاورم و ببینید. من آهنگ ماهور با شعر مولانا «بمیرید بمیرید» را پیش آقای معروفی بردم .هفته بعدش وقتی آهنگ را بردم او شروع به پیانو زدن کرد و به تصنیف رسید و من تصنیفی را که نوشته بودم با او خواندم؛به یکباره حالت ایشان دگرگون شد و گفت این کار خیلی زیباست . مرا بوسید و گفت که میخواهم برای ارکستر گلها این را تنظیم کنم.آقای معروفی با آقای سایه که مسئول گلها بود، صحبت کرد که داستان از این قرار است و نت را به آقای سایه داد و گفت شعر هم از مولاناست و من دلم میخواهد نت را تنظیم کنم.
آن زمان ساواک خیلی مساله مهمی بود؛در همین راستا آقای سایه گفت به آقای معروفی گفته بود به لطفی بگویید که به رادیو بیاید تا او را ببینم.من اصلا دلم نمیخواست به رادیو بروم. آن زمان رادیو برایم حالت زیبایی نداشت؛یعنی روسای شاه را دوست نداشتم. بالاخره به رادیو و به دفتر آقای سایه رفتم؛ آقای شهبازیان هم پشت پیانو نشسته بودند. یک کاپشن سربازی به تن داشتم و موهایم بلند بود. آقای شهبازیان اول چند تا نت را زد و سایه گفت که آقای معروفی خیلی از شما تعریف کردند.چرااین شعر را از مولانا انتخاب کردید؟ گفتم این شعر را دوست داشتم. گفت: چرا شما نوشتید بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید/ در این عشق چو میرید همه روح پذیرید... گفت: این باید بشود چو مردید همه روح پذیرید. من هم با همان حالتی که داشتم گفتم نسخه خطی که من دارم نوشته چو میرید. دید من آنقدر اخمو و بداخلاق هستم دیگر چیزی نگفت. بعدا که با هم دوست شدیم، گفت: وقتی آمدی نمیدانستم ساواکی هستی یا نه میخواستم ببینم این شعر را سیاسی انتخاب کردی یا آدمی هستی که برای خودت این را انتخاب کردی.
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد