1393-05-26 07:06
3369
0
1161
گفتگو با آزاده رامیانی دوران جنگ تحمیلی:

زمان اسارت در فضای 25 سانتیمتری زندانی بودیم + تصاویر

اما هر چه زمان می گذشت نیروی عجیبی، امید به زندگی می داد و مرا دعوت به صبر و مقاومت می کرد و دائم ذكر ائمه، و زیر لب دعا می خواندم تا با یاد خدا در مقابل شکنجه های آنان مقاومت کرده وخود را تسکین و آرام دهم .

به گزارش گلستان ما به نقل از گل رامیان ، محمد جلال یازرلو متولد 1342 ساکن رامیان ، فرهنگی با 30 سال خدمت و کارشناس ارشد جامعه شناسی که در حال حاضر در مقطع دکترا دعوت به مصاحبه شده است .

وی در دوران نوجوانی در جبهه های حق علیه باطل حضور داشته و در دفاع از میهن اسلامی و اطاعت از ولی امر زمان خود مدت دو سال اسارت در دست دموکرات را با سخت ترین شکنجه ها تحمل کرده و اکنون نیز مدال جانبازی و آزاده را بر دوش خود با افتخار حمل می کند. 27 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی بهانه ای شد تا پای صحبت های این آزاده بنشینیم .

چه زمانی و چطور به جبهه اعزام شدید؟

با آغاز جنگ تحمیلی و در راستای لبیک به فرمان امام خمینی(ره) در حالی که 16 سال بیشتر نداشتم و در سال دوم دبیرستان مشغول به تحصیل بودم به اتفاق دوستان با ثبت نام در بسيج شهر ستان راميان به صورت داوطلب متقاضي اعزام به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شديم.من به اتفاق شهيد كرمعلي يازرلو و شهيد علي قاسمي از نیروهای رامیان و شهيد محبت علي عودي اهل کلاله به عنوان بيسيم چي انتخاب شديم و به سرو آباد مقر فرماندهی رفتيم .

چگونه به اسارت دشمن در آمدید؟

سال 60 من و شهيد كرمعلي برای انجام ماموریت به روستای دگاگاه و قله ماراني رفتيم و مدت چهل و پنج روز در آن قله مستقر بودیم بعد از اتمام ماموریت در یک شب تاریک و سرد ساعت سه صبح در حالي كه هوا مه آلود و باران هم نم نم مي باريد ، مورد هجوم نيروهاي دشمن قرار گرفتيم . بعد از تلاشهای فراوان به علت کمبود نیرو عده ای از همرزمانم به شهادت رسیدند و من و تعدادی از بچه ها به اسارت دشمن در آمدیم.

بعد از اسارت به شما چه گذشت؟

بعد از اسارت به منظور دریافت اطلاعات مرا مورد شکنجه های بسیارقرار دادند که خوشبختانه موفق به این کار نشدند. در زمان اسارت بي سيم و مقداری فشنگ را كه از پایگاه ما به غنيمت گرفته بودند را روی دوشم گذاشتند و با بدنی مجروع وصورتی خون آلود دستهايم را از پشت بسته و با چند محافظ در جلو و عقب به طرف پایگاه و مقرفرماندهی خودشان حركت دادند که نزدیک به دو ساعت به طول انجامید.

وقتی به پایگاه رسیدیم چند نفر از نيروهاي آنان سراسیمه و با عصبانيت تمام به طرفم حمله ور شد ،و با حالتي كه گوی قصد كشتن من را دارند، گلنگدن را کشیده و لوله اسلحه اشان رابه طرفم گرفتند و با قنداق تفنگ ژ3 ضربات محكمي را به سرو صورت و کمرم وارد كردند كه باعث شكستندندانهايم شد و بعد از کلی شکنجه روحی و كتك كاري جسمی، بي سيم و فشنگها را از پشتم گرفته به همراه چند محافظ به طرف روستايی حركت كرديم.

بعد از گذر از روستاهای سورتو ، پایگلان و .. با پای پیاده و در هوای سرد و برفی با تحمل شکنجه های بسیار سخت و گاهی در اتاق تاریک و سرد و بدون غذا به زندان آلواتان رسیدیم اما هر چه زمان می گذشت نیروی عجیبی، به من امید می داد و مرا دعوت به صبر و مقاومت می کرد . دائم ذكر ائمه، و زیر لب دعا می خواندم تا با یاد خدا در مقابل شکنجه های آنان مقاومت کرده وخود را تسکین و آرام دهم .

بعد از گذشت چند روز مرا به مقرخود بردند و گفتند که یکی از دوستان شما بنام عبدالله می خواهد با بیسیم با شما صحبت کند ولی من تظاهر کردم که استفاده از بیسیم را بلد نیستمو به کمک آنها با بیسیم صحبت کردم و سید عبدالله را شناختم بعد از احوالپرسي، از احوال همرزمان و دوستان جویا شدم ،سید خبر شهادت كرمعلي را به من داد و گفت كرمعلي شهيد شده و روز عاشورا او را تشييع كرده اند .بسیار ناراحت شدم چرا که تا این لحظه از شهادت کرمعلی خبری نداشتم . ودر ادامه گفت كه پدرت به همراه یکی از بستگان بنام قشمعلي يازرلو به مريوان آمده اند تا از موقعيت و وضعیت اسارت شما اطلاع یابند .ولی اجازه ملاقات با پدرم را ندادند ولی بعد از گذشت 5 ماه و تحمل مشقتهای بسیار در روستاي توريبر با پدرم ملاقات کردم .

مکان اسارت شما چطور بود؟

بعد از طی مسافت طولانی با پای پیاده و گذر از مسیرهای سخت به زندان آلواتان درنزدیکی سردشت نقل مکان کردیم. آنجا محوطه ای كوچك شامل هشت اتاق و بیش از چهارصدو پنجاه اسیر بود که همگی در این اتاقها جای دادند و من نیز به اتفاق چند نفردیگر از دوستان که اغلب بسیجی و پاسدار بودند ، درهمین اتاق هشت زندانی شدیم.

اتاقي که بسيار كوچك و تاريك و وضعیت بد و نامناسبی داشت . مسئولين زندان همین اتاق هشت را كه بسيار كثيف و كنار دستشويي ها بود به پاسداران و بسيجيان اختصاص داده بودند و اين براي ما بسيار سخت و مشكل بود حتی امكان کمترین تنفس سالم وجود نداشت.برای هر يك از اسرا فقط 25 سانتيمتر جا و فضا وجود داشت چه روزها و شبهایی را که در سختی و بیخوابی سپری نکردیم.

این زندان آنقدر کثیف و آلوده بود که اکثر بچه ها دچار بیماری تنفسی،گوارشی و خصوصا پوستی شده بودند شپش ها از سر و روی ما بالا می رفتنند و لباسهای کثیف که شرح آنها ناممکن است.

گل رامیان: وضعیت غذا و پذیرایی در زمان اسارت چگونه بود؟

هر روز كه از اسارتمان مي گذشت وضعيت غذا یی بدتر از قبل مي شد. با وجود اینکه روزها به کارهای سخت و کشنده مشغول بودیم از صبحانه اصلا خبري نبود و گاهی روزها مقداركمي ناهار مي دادند درطي هفته، دو وعده برنج خالی به اندازة يك پیمانه کوچک سهمیه داشتیم. شبها هم فقط یک عدد سیب زمینی ونیم قرص نان همراه شام مـي دادند.

بیشتر غذاها اساسا آبكي بوده و از گوشت خبري نبود و گاهی كمي آب و چند تا نخود داخل ظرفهای غذا می ریختند روزانه یک قرص نان و بعضی روزها نان هم نمي دادند .گاهی گرسنگي آنقدر فشارمي آورد كه نان هاي خشك و پس ماندة غذای مامـورين زندان را می خوردیم . ، در طول مدت اسارت هيچ گاه نشد که غذای مناسبی بخوریم.

بیشتر اسرا از نظر جسمي ضعيف و ناتوان شده بودند. من هم به علت كمبود و ضعف بدنی، دچار شب كوري شده بودم. و شب ها جايـي را نمـي ديدم. به گونه ای که مسئوليـن و نگهبانان زنـدان فكـر مي كـردنـد تمارض می کنم.

در ضمن ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که یکی از رسوم متداول در اسارت ، شام از نوع حلوا بود و با درست کردن این نوع شام متوجه می شدیم که قرار است بعد از ظهر کسی اعدام شود.

در هواي بسيار سرد و برفي از لباسهاي پاره اي كه دیگر قابل استفاده پوشیدن نبودند جوراب و كلاه درست می كرديم تا از شدت سرما محفوظ بمانیم . اما آنچه که ما را در برابر سختیها مقاوم می کرد فقط لطف و مدد الهي بود.

گل رامیان: ماحصل سالهای اسارت خود را چگونه می خواهید به نسل های آینده منتقل کنید؟

من خاطرات دوران اسارت خود را در قالب کتابی با عنوان " اتاق هشت" نوشته ام که متاسفانه به دلیل عدم حمایت مالی مسئولین هنوز به چاپ نرسیده است . پایگاه خبری تحلیلی گل رامیان نیز خبر مربوط به این رویداد را با عنوان ("اتاق 8" چشم انتظار حمایت مسئولین) منتشر کرد که هنوز نتیجه ای نداده است.

گفتگوی کوتاهی هم با همسر جلال یازرلو داشتیم:

ازدواج با یک آزاده و یک جانباز چطور می باشد؟ چه شد که تصمیم به این کار گرفتید؟

پدر خودم نیز جانباز بود و با این ازدواج موافق بود و رضایت پدر نیز رضایت من بود و از این انتخاب بسیار خوشحالم و افتخار میکنم.

افتخار میکردم که همسر یک جانباز و یک آزاده هستم ، چرا که این آزادی و زندگی با آرامش را مدیون شهدا و همین جانبازان و آزادگان همچون همسر من و یا امثال وی هستیم و ارزش آنان بسیار بالاست.

زندگی با با یک آزاده و جانباز مشکلات خاص خود را دارد . با وجود آنهمه شکنجه ، در تمامی ابعاد زندگی تاثیر گذار می باشد ولی من از همسرم بسیار راضی هستم و در زندگی از هیچ کمکی دریغ نکرده است و همیشه همراه وی بودم و حتی در نوشتن خاطرات اسارت خود بدلیل اینکه از ناحیه چشم با مشکل مواجه می شد من انجام می دادم که برای من یک افتخار است.

در خصوص نحوه آزاد شدن خود نیز توضیح می دهید؟

سرانجام رزمندگان و حماسه آفرينان قرار گاه حمزه سیدالشهدا بعد از ماهها مبارزه به مدد الهی و توان رزمی خود، در عملیاتی تحت عنوان والفجر چهار در تاریخ 62/8/1 به روستاها واطراف پاسگا ه های مرز قلعه دزه که محل اسکان اسرا بود حمله کردند رئیس زندان وهم دستان او که تحت فشار قرار گرفته بودند و نای مقاومت را نداشتند مجبور شدند شبانه تعداد يكصدوپنجاه نفر از اسرا رادر ساعت یازده شب آزاد كنند وتعداد ی دیگر را هم به سمت سليمانية عراق انتقال دهند.

من و دیگر اسرای آزاد شده با خوشحالي به سمت نيروهاي خودی حرکت کردیم تا به اولين رديف نيروهاي رزمنده رسيديم وبا استقبال گرم رزمندگان، به طرف پادگان سردشت رفتیم و پس از چند ساعت استراحت دوباره به سوي اروميه آمدیم و در آنجا نیز مورد استقبال گرم مردم این شهر قرار گرفتیم.

حرف پایانی ...

مسئولین باید قدرشناس باشند و ار ارزشها و آرمانهای جامبازان، ایثارگران و آزادگان مراقبت کنند.

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.