امشب که شب عید است، من ماندم و تنهایی امشب به سرم شورست، چه شوری و غوغایی
امشب که شب عید است، من ماندم و تنهایی
امشب به سرم شورست، چه شوری و غوغایی
هر لحظه زبان من، با یاد تو میچرخد
مَحو است دلم امّا، در اینهمه زیبایی
از این که پَس ابری، خورشید نهان باشد
برما چه رسد جز رنج، جز صبر و شکیبایی
عمریست گرفتارم، در دام فراق تو
روزی که تو می آیی، من هستم و شیدایی
یاد تو چنانَم کرد، حیران به بیابانها
در کوه تو را جویَم، یا در دل صحرایی
گریانَم و غمگینم، هر جمعه برای تو
غافل که تو ای رعنا، آن لحظه همانجایی
می بینی و می دانی، اندوه مرا آقا
چون چاره بدست توست، از ما چه تمنّایی
در جنگ تو را دیدم، در سنگر یارانَم
امروزه اباصالح، بر شیعه تو مولایی
تو مُنجی این عالَم، از شِرک و نفاق و کُفر
پرچم چو بدست توست، در اوجی و بالایی
لَرزیده دل کفار، از هیبت نام تو
هم احمد و محمودی، هم عالی اعلایی
از حُسن حَسَن داری، از خون حسین امّا
شد نطق ظهور تو، یک خطبه ی زهرایی
یارب مددی بینم، یک روز جمالَت را
{ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی}
#عید_امید
شاعر: #محمد_دیلم_کتولی
اسفندماه ۱۴۰۱
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد