رحیمی از روزهای اول اسارت می گوید : دراوایل اسارت بعد از چند روز اسرا به پشت خط عراقی ها انتقال داده شدند ، به سمت بصره . ۶روز در بصره بودیم. آنجا کار عراقی ها این بود که هرروز غروب اسرا را در شهر به صورت نمایان دور میدادند تا به همه اعلام کنند که این اسرای ایرانی توسط عراقی ها دستگیر شده اند و اعلام خوشحالی می کردند.
اوادامه می دهد: بعد از ۶روز ما را به بغداد انتقال دادند به سمت استخبارات عراق برای تفتیش و سوال و جواب از کل اسرا!
رحیمی می گوید: یک ماه در عراق بودیم بعد از بغداد هم به سمت تکریت رفتیم . در زمان اسارت در اردوگاه تکریت ۱۲ همه اسرا بسیجی بودن در این مدت عراقی ها شکنجه های فراوانی برای ما داشتند و تنها با وارد شدن یک اسیر جدید کمی از شکنجه اسرای قبلی کم می شد. و در تکریت که بودیم، تا تاریخ ۳۱/۴ اسرای عملیات شلمچه ، زبیدات و مرصاد به ما اضافه شدند.
او از خاطرات تلخ اسارت می گوید خاطراتی که هنوز آثارش بر جسم و روح تمام اسرا باقیست.
اولین خاطره و اولین پذیرایی در تکریت
او اولین خاطره اش در اردوگاه تکریت را اینگونه تعریف می کند: ساعت ۵ بعدازظهر یک روز تابستان که من میخواستم از اتوبوس اسرا پیاده شوم و به سمت اردوگاه بروم یک افسر عراقی بود به نام جمال یا به قول عراقی ها نقیب جمال که بالای پله اتوبوس ایستاده بود و هر برادری که میخواست پیاده شود با یک ضربه دست به پشت گردن او میزد و از بالای پله یکی یکی بچه هارو می انداخت پایین.
این آزاده گنبدی ادامه می دهد: از جلوی اتوبوس تا دم آسایشگاه نیز راهرویی بود که دوطرف آن سربازان عراقی ایستاده بودند و وسط خالی بود و معروف بود به تونل وحشت. چون تا آخر که می رفتی با کابل از تو پذیرایی می شد. این اولین خاطره و اولین پذیرایی از ما در اردوگاه تکریت ۱۲ بود.
اسارت دانشگاهی بود که من خودم را در آن پیدا کردم
رحیمی خاطرات اسارت را در چند واژه می گنجاند و می گوید: هر زمانی که به دوران اسارتم فکر میکنم اولین چیزی که در ذهنم نقش میبندد این کلمات : تکریت ۱۲، محوطه اردوگاه و سیم خاردار و سیم خاردار چون هر طرف چشم مینداختی فقط سیم خاردار بود و بس. جای خواب من در اردوگاه فقط به اندازه یک وجب و چهار انگشت بود . دوران اسارت برای من حکم دانشگاهی را داشت که من خودم و شخصیتم را در آن سن کم پیدا کردم.
پخت کیک برای میلاد پیامبر (ص) بهترین خاطره من از اسارت است
رحیمی می گوید: خاطرات زیادی از اسارت هست که شاید بارها از زبان آزادگان بیان شده باشد مثلا در ماه رمضان و ماه محرم مخصوصا روز عاشورا همبستگی خوبی بین همه بچه ها وجود داشت برگزاری مراسم در روز عاشورا و تاسوعا واقعا سخت بود و اجرای مراسم به صورت مخفی در اردوگاه انجام می شد، اما بهترین خاطره من مربوط به جشن میلاد پیامبر(ص) است که بچه های اردوگاه با جمع آوری نان هایی که هر روز صبح برای صبحانه به ما میدادند (ما هر صبح ۲سهمیه نون داشتیم ) خمیر نان ها را خشک کردند و با شکر کیک بزرگی برای تولد پیامبر درست کردند و اون روز را جشن گرفتند.
خبر رحلت امام تلخ ترین خاطره در اسارت را رقم زد
با وجود تمام روزهای سختی که در اردوگاه گذرانده است، او تلخ ترین خاطره اش را روز اعلام خبرارتحال امام عنوان میکند و می گوید: در سال ۶۸ رحلت امام خمینی را عراقی ها بلندگو و با خوشحالی در اردوگاه پخش کردند که باعث ناراحتی تمام اسرای ایرانی شد. دو رنگ لباس در اردوگاه داشتیم یکی زرد رنگ که نماد اسیر جنگی بود و یکی هم لباس سورمه ای که در زمان فوت امام به عنوان عزاداری بچه ها آن را تن کرده بودند و این تلخ ترین خاطره ای بود که با خبر رحلت امام(ر ه) در اسارت رقم خورد.
این آزاده گنبدی از دوستان دوران اسارتش نیز یاد می کند و می گوید: قهرمان سهرابی ، محمد شریعتی ، علی نجفی ، قاسم فدایی ، عزیزالله رضایی ، تمرتاش (از دوستان گالیکش) و سید سجاد موسوی از دوستان زمان اسارت من بودند که با هم اسیر شدیم و به فاصله دو روز با هم نیزآزاد شدیم .
رحیمی بعد از آزادی حدود ۵ سال در کنار شهید احمد علیزاده که وی به عنوان رییس مخابرات آن زمان گنبد بودند، در ستادآزادگان کار می کند.
او که تا مقطع راهنمایی درس خوانده بود بعد از آزادی تحصیلاتش را تا فوق دیپلم کار و دانش مخابرات ادامه می دهد و بعد از آن در اداره مخابرات مشغول به کار می شود.
محمد علی رحیمی اکنون ده سال است که به عنوان نماینده حقوقی مخابرات است. او دو فرزند ۸ ساله و یک پسر ۱۶ ساله دارد که در رشته بسکتبال نوجوانان قهرمان کشوری است و کاپیتان تیم نوجوانان شهرستان نیز هست.
روایت دردناک آثار شکنجه در زندگی امروز آزادگان
محمدعلی رحیمی از آثار شکنجه هایی می گوید که امروز بعد از سالها هنوز هم نه تنها او بلکه تمام آزادگان را آزاد می دهد.
او می گوید: صدمات فراوانی از نظر روحی و روانی به بنده در دوران اسارت وارد شد من اسم اون درد ها و شکنجه ها را شیرینی دوران اسارت می گذارم . اما در های جسمی چون درد معده و استخوان، درد تمام آزاده های عزیز بعد از آزادی است چون مدتها روی سیمان خالی و روی زمین بدون فرش و موکت میخوابیدیم و در زمستان های سخت بغداد چیزی نبود که زیرمان بنیدازیم و این آثار سرما هنوزم هم بعد از این همه سال در مغز استخوان ما نفوذ کرده است و تمام آزادگان ما این درد ها را به یادگار دارند.
انتهای پیام/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد