۲۶ مرداد ۱۳۶۹، برگی دیگر از تقویم انقلاب ورق خورد و یومالله دیگری متولّد شد.
به گزارش گلستان ما به نقل از نیلکوه، به مناسبت این روز بر آن شدیم تا مصاحبهای با اسرای جنگ تحمیلی داشته باشیم.
خودتان را برای خوانندگان بیشتر معرفی کنید؟
قربان قربانی، فرزند شیرمحمد، متولد سال 1347، ساکن شهر گالیکش، اصالتاً از روستای کیارام هستم، در 20 سالگی اسیر شدم، آزاده جنگ تحمیلی، فرهنگی آموزش و پرورش گالیکش و میزان تحصیلاتم در حد دیپلم هست.
اسير به چه كسي میگویند؟
اسير كسي است كه ظاهراً در دست دشمن است و هیچگونه دفاعي از خود ندارد.
در چه تاریخی و چگونه به جبهه اعزام شدید؟
در تاریخ 18 شهریور سال 1366 از پادگان چهل دختر و بهصورت سرباز وظیفه به جبهه اعزام شدیم.
در چه تاریخی و به چه صورت اسیر شدید؟ مدت اسارت شما چقدر طول کشید؟
در تاریخ 31 تیرماه سال 67 ساعت 4 بعدازظهر در منطقه سومار در عملیات مرصاد اسیر شدم، به مدت 26 ماه تا 21 شهریور سال 69 در اسارت بودم.
اولين برخورد دشمن با شما چگونه بود؟
پذيرائي با قنداق تفنگ و لگد و مشت و كابل.
اولين فردي را كه در اسارت ديديد چه كسي بود؟
يكي از دوستانم به نام آقای نعمت شیخی که اهل گالیکش و همکار فرهنگی ما هم هستند.
چند مورد از خاطرات خودتان را در جبهه یا در مدت اسارت برای ما تعریف کنید.
وقتی که امام خمینی (ره) رحلت کردند ما اسراء نماز جماعت مغرب و عشا خوانده بودیم و بعد از آن عزاداری کردیم و بعضی هم قرآن خوانده بودند، برای این کار به مدت 3 شبانهروز تمامی درها و پنجرههای آسایشگاه را بستند و هیچ توجهی با ما نداشتند.
یکی از کارهایی که عراقیها انجام میدادند این بود که هر چند روز با تانکر داخل آسایشگاهها آب میآوردند، بچهها که برای نوشیدن آب جمع میشدند با باتوم و کابل شروع به زدن بچهها میکردند، یکی از دفعهها 2 نفر از بچهها از فرصت استفاده کرده و داخل تانکر مخفی شدند تا وقتی تانکر برای آوردن آب میرود از آن خارج شدن و فرار کنند.
بین راه از ماشین پیاده شده و فرار کرده بودند، دیدهبانان در بین راه با شناسایی، آنها را دستگیر کردند و به اردوگاه آوردند، آن قدر با سیگار و سیخ بدنشان را سوزاندن و با کابل و باتوم شکنجه دادنشان که مقابل دیگر اسرا جان باختند.
بزرگترین آرزوی شما در طول اسارت چه بود؟
رزمندگان اسلام بتوانند به بعثیها غلبه کنند، تمامی اسرا بتوانند به میهن اسلامی برگشته و در کنار خانوادههایشان زندگی کنند.
در کدام اردوگاه اسیر بودید؟
از لحظهای که ما را اسیر کردند تا موقع آزادی در اردوگاه 18 واقع در شهر بعقوبه عراق اسیر بودیم.
در لحظهای كه اسير شديد چه احساسي داشتيد؟
امید ما به زندگی قطع شد، چون گروه ما که اسیر شدیم جزو آمار اسرای صلیب سرخ نبودیم و مفقودالاثر به حساب میآمدیم و همه فکر میکردند که کشته خواهیم شد.
اگر بخواهید واژه اسارت را برای آنهایی که اسارت را نچشیدهاند توصیف کنید، چه میگویید؟
کسی که اسارت را نکشیده باشد متأسفانه درک درستی از این قضیه نخواهد داشت. مثل این است که بخواهیم گرسنگی را توصیف کنیم. اسارت هم یک معنای خاصی است که تنها آنهایی که اسیر بودند حس میکنند. ما فقط میتوانیم آن را توصیف کنیم.
علاوه بر انواع شکنجهها و تنبیهات، کتک های بیدلیل فردی و جمعی، ناسزاها و بیحرمتیها به مقدسات ما، محدودیتها در اسارت از گرسنگی، سرما و گرمای طاقتفرسا، جراحت های جبهه و انواع بیماری بود تا بیاطلاع بودن از خانواده؛ از یک اتاق و فضای بسته بیرون نیامدن و از دنیا بیاطلاع بودن اینها مواردی هست که باید چشیده باشی تا بتوانی درک کنی.
در اسارت به فکر فرار هم بودید؟
نه، چون چند نفر فرار کردن همه کشته شدند، بعلاوه شدت مجازات هایی که عراقیها بعد از این فرار اعمال کردند به حدی بود که خود بچهها این احساس را کردند که در واقع فرار بدین گونه ارزشی ندارد.
نحوه آزادی خود و دیگر اسرا را بگویید؟
با اتوبوس های دو طبقه ما را به لب مرز آوردن، در بین راه تعدادی از عراقیها برایمان دست تکان میدادند و تعدادی با سنگ بچهها را میزدند.
تا لحظهای که وارد خاک ایران بشیم امیدی به آزادی نداشتیم چون اسم ما در لیست اسرای صلیب سرخ نبود.
ما را با اسرای عراقی تعویض کردند و ما به خاک کشور عزیزمان ایران وارد شدیم و سوار اتوبوسهایی که اسرا عراقی را آورده بودند، شدیم و از آنجا ما را تهران بردند و در آنجا جشن های متعددی برای استقبال از ما گرفته شد و بعد به گالیکش آمدیم.
سخت ترین شكنجه در اسارت كدام شكنجه بود؟
توهین به اسرا، جمهوری اسلامی، مقدساتمان و همکاری تعدادی از اسرا با عراقیها سختترین شکنجه برای ما بود.
چند نمونه از شکنجههایی كه عراقها از آن استفاده میکردند را نام ببريد؟
هزار نوع بود كدامش را بگويم؟ زدن با كابل، آويزان كردن از سقف، زنداني كردن فرد براي چند روز بدون آنكه او را براي رفع حاجت بيرون بياورند، قطع كردن آب، شكنجه دادن تعدادي را در مقابل جمع، سوزاندن دست و پای بچهها با سیگار و سیخ و...
عراقیها از چه چیزی میترسیدند؟
نماز جماعت و دعای کمیل.
بهترين تفريح براي شما در اسارت چه بود؟
كمك به مجروحين و پيرمردها مثل شستن لباسها، ظروف غذاي آنها و صحبت با آنها و اینکه بتوانیم با آرامش نمازمان را بخوانیم بهترین تفریح برای ما بود.
در بین عراقیها کسی هم با شما خوب بود؟
دو برادر مسئول نگهبانی ما بودند مادرشان گفته بود که اگر ایرانیها را شکنجه کنید شیرم را حلالتان نمیکنم، یکی از برادرها به ما دلداری و امید میداد و بچهها را کمک میکرد ولی برادر دیگر بهمحض ورود به آسایشگاه بچهها را شکنجه میکرد.
بدترين زمان در اسارت براي شما چه زماني بود؟
زماني كه شنيديم امام (ره) به رحمت خدا رفتهاند.
خبر فوت حضرت امام را چگونه شنيديد؟
خبر مريضي امام را از طريق بلندگوهاي اردوگاه كه از راديو عراق پخش میشد شنيديم به همين دليل همه اسرا براي سلامتي و طول عمر ايشان دست به راز و نياز و دعا به درگاه خداوند برداشتند ولي يك روز صبح كه بچهها امیدوار شده بودند كه امام سلامتي خود را بهدست آورده است ناگهان بلند گوهای عراق سوره استرجاء را پخش كردند خدا میداند در آن غربت به اسرا چه گذشت.
به دلیل گریه و عزاداری بچهها به مدت 3 روز در و پنجره آسایشگاه را بستند.
اخبار ایران چطور به شما میرسید؟
تعدادی از سربازهای عراقی که با بچهها خوب بودند اخبار جنگ و ایران را به ما میرساندند.
چه صحبتی با جوانان و خوانندگان دارید؟
جوانان ما باید قدر این انقلاب را بدانند و آن را پاس بدارند چون به خاطر این انقلاب، ما هزاران شهید و جانباز و آزاده دادهایم و بهراحتی این انقلاب را بهدست نیاوردیم.
تاکنون مسئولین شهرستان از شما در این روز تجلیل کردن؟
نه در این چند سال مراسم تجلیل برای اسرا در گالیکش برگزار نشده است.
بابت وقتی که به ما دادید متشکریم.
از شما عزیزان و دست اندرکاران سایت نیلکوه تقدیر و تشکر می کنم.
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد