در گذر سال های طولانی که از جنگ تحمیلی می گذرد و رفتار آدم ها تغییرات زیادی کرده، حرف هایی از شهید گمنام برجای مانده است که خواندن و شنیدنش در این روزها خالی از لطف نیست.
به گزارش گلستان ما به نقل از زرین نامه؛ شهر به شهر مرا بردست ها گرداننده اند، مثل یک قهرمان، ظاهراً برای ادای احترام. مردم نمی شناسندم، فقط شنیده اند که چه کرده ام.
تصادف جالبی است، یک بار از شهر خودم هم گذشتم. آنجا هم مثل همه جا، همه چیز و تقریباً همه کس عوض شده بودند. باز هم کسی مرا نشناخت حتی مادرم.
من اما عده ای را شناختم که ای کاش نمی شناختم. بعضی از دوستان قدیمی ام را دیدم که پیر و پولدار شده بودند، اما آن آدم های قدیم نبودند. دیگر نمی شد به آن ها گفت دوست.
دیوارها پر از عکس های ماست، اما پشت دیوارها انگار کارها برعکس شده اند، نمی دانم چرا!
درکش برایم سخت است. من، مثل بسیاری دیگر، برای این خاک از همه چیزم گذشتم. جوانی ام، جسمم، جانم و حتی اولین دارائی ام، نامم.
اما حالا که باز گشته ام می بینم کسانی بر خون ما ایستاده اند و بر لب نام ما را دارند، اما دست هایشان آلوده است.
همیشه در جستجوی دشمن به رو به رویمان نگاه کردیم، غافل از آنکه دشمنی که در کنارمان است زودتر می کشد.
درکش برایم سخت است که چرا این همه وقت صرف یافتن و از زیر خاک بیرون آوردن و دوباره خاک کردن بقایای جسم فانی ام می کنند و برای بازیابی فکر و هدفم...... هیچ.
بیشتر از تشییع جنازه ام به اشاعه افکارم نیازمندم. گمنام شدم تا کسی گمراه نشود، جسم ها فانی اند، فکرها را دریابید.
نویسنده: جعفری
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
خیلی خیلی زیبا بود