همرزم شهید «محمد حسن صادقی» نقل میکند: «برای نماز صبح به شهید صادقی اقتدا کرده بودم، در سجده آخر صدای مهیب انفجاری آمد، بعد از سلام نماز، محمد حسن را غرق در خون دیدم.»
برادر شهید منتظری میگوید: مردم به وظایف خود عمل میکنند، اما انتظار دارند مسوولان به فکر مردم باشند.
شهید مصیب فرامرزی، لذت و شادابی دوران کودکی را مانند همسالان خود نه در بازیهای کودکانه، بلکه در سجاده سبز نماز میدید با درد و رنجهایی که گریبانگیر مردم جامعه بود آشنا بود و هرچه بزرگتر میشد حس انساندوستی و کمک به دیگران در روحش اوج میگرفت.
سرباز شهید مختار ایگدری در وصیتنامهاش به امت شهیدپرور ایران مینویسد: جبههها را خالی نکنید و امام را یاری کنید. از امت حزبالله میخواهم که نگذارند دشمنان داخلی و خارجی به کشور ما نفوذ کند.
شهید احمد سقلی در تنها نامهای که از او بهجامانده برای برادرش مینویسد: هوای اینجا خیلی گرم است. بهگونهای که تمام روز را مجبوریم در سنگر بخوابیم.
شهید «عزیزالله قربانی» در نامهای به پسر دایی خود مینویسد: «یک شب یکی از همرزمانم چند بعثی را با یک آفتابه غافلگیر کرد، خلاصه ابراهیم جان، بعثیها از سایه خودشان میترسند.»
شهید عباس صیادی در وصیتش گفت: « نهال این انقلاب برای بارور شدن نیاز به خون ما جوانان را دارد. پس بعد از شهادتم هرگز گریه نکنید تا دشمن شاد نشویم.»
برادر شهید «محمد مهدوی» نقل میکند: روزی با برادرم برای تظاهرات رفته بودیم وقتی شعار جاوید شاه را بر روی دیوار دید با رنگ سیاه، شعار را پاک کرد و شعار مرگ بر شاه بر روی آن نوشت.
شهید کمی، به دلیل مشکلات فراوان نتوانست تحصیلات خود را به پایان برساند. بهعنوان سرباز ارتش عازم جبهههای جنگ شد.
شهید اسماعیلی از شهدای انقلاب اسلامی بود، او جوشکار بود، ولی در اکثر تظاهراتها علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت میکرد، او سرانجام در سن هفده سالگی در واقعه گنبد که توسط چماقداران رهبری میشد، مورد هدف گلوله قرار گرفت و به فیض شهادت رسید.
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.