شهید رحیمی با توجه به مشکلات اقتصادی خانواده به زحمت دیپلم گرفت و با استعداد خوبی که داشت در دانشسرای تربیت معلم گرگان قبول شد و به تحصیل ادامه داد، بعد از چند بار رفتن به جبهه شربت شهادت نوشید.
مادر شهید «محسن عربامیری» نقل میکند: «پسرم به عکس گرفتن علاقه زیادی داشت وقتی به او میگفتیم چرا آنقدر عکس میگیری میگفت: میخواهم به جبهه بروم و این را میدانم دیگر به خانه باز نمیگردم.»
پهلوان علیجان بیدرنامنی شهید ورزشکاری که با روحیه شهادتطلبی، خوشرو شجاعت و نترسی حافظ کیان اسلامی شد
سعادتاله ساورعلیا، همسنگر شهید رضا صادقلو نقل میکند: «در عملیات والفجر مجروحی بود که دستش از بازویش قطع شده بود من او را به پشت جبهه فرستادم.
پدر شهید نقل میکند: «یک روز متوجه شدم شهید عبدالزمان از تمام کارکنان آموزش و پرورش و دوستان و آشنایان پول نمیگیرد. پدر خندید و گفت: این جوری که باید صلواتی کار کنیم. ایشان آنقدر بخشش داشت که به منافع خود فکر نمیکرد.»
مادر شهید محمدعلی دلیری نقل میکند: پسرم و دوستانش سه روز در محاصره نیروهای عراقی بود از یک طرف نیروهای عراقی و از طرفی دیگر تشنگی امانشان را بریده بود.
مادر شهید «ابوالقاسم خوشمهر» در خاطرهای از فرزند شهیدش گفت: از پسرم خواسته بودم به جبهه نرود اما او گفت هرکس برای خودش اعمال جمع میکند و خود را روسفید میکند. من برای ادامه راه شهیدان که پرچم آنها به زمین مانده میروم.
شهید محمدجواد آکار در خاطرات خود مینویسد: یک روحانی برای ما آجیل سوغاتی آورده بود از طرفی دیگر صدام ملعون هم با آجیل خمپاره و گلوله به ما شیرینی تعارف میکرد.
سعادت اله ساور علیا، همسنگر شهید رضا صادقلو نقل میکند: «در عملیات والفجر مجروحی بود که دستش از بازویش قطع شده بود من او را به پشت جبهه فرستادم. سالها بعد به طور اتفاقی با پدر این شهید والامقام رودررو شدم.»
همرزم شهید محمدحسن صادقی گفت: با شکستن خط دشمن، میخواستم به شهید بگویم میخواهم به پشت خط جبهه بازگردم، شهید به همین خاطر مرتبا یادآور میشد: نگران نباش انشاءالله اتفاقی نمیافتد.
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.